وقت گذاشتن برای همسر
پرسش:
چگونه می توانم همسر شغل پرستم را قانع کنم تا وقت و توجه بیشتری صرف زندگی مشترک نماید؟
حس میکنم همیشه در حال رقابت با شغل همسرم هستم . او وکیل دعاوی است و هر هفته 60 تا 70 ساعت کار می کند، بیشتر تعطیلات را هم به کار مشغول است و دیگر وقتی برایش باقی نمی ماند تا با من و دو پسرمان صرف کند. هر وقت اعتراض میکنم می گوید به خاطر رفاه من و بچه ها زیاد کار میکند و به کیفیت زندگی اشاره میکند که باید اعتراف کنم زتدگی راحت و پرتجملی است. خانه زیبا، ویلا، پول هر چقدر که نیاز باشد، همه را در اختیار داریم، فقط او را در زندگی کم داریم. وقتی او شغل پرست می نامم با حالتی برافروخته می گوید تو آدم ناشکری هستی. آیا درست می گوید؟ چگونه می توان او را قانع کرد تا وقت بیشتری را با ما بگذراند و توجه بیشتری به ما داشته باشد؟
پاسخ:
شما ناشکر نیستید، شما کاملا تنها هستید،دلیلش واضح است انسان با پول نمی تواند صحبت کند، انسان نمی تواند دست اوراق سهام را در دست بگیرد قطعا تو و بچه ها هم نمی توانید. مثلی داریم که می گوید: ازدواج یک اسم نیست،ازدواج یک فعل است. ازدواج یک نوع دارایی از نوع ماشین و خانه نیست. ازدواج یک رفتار مشترک است. شما زندگی خانوادگی را انتخاب کرده اید و این انتخاب کررده اید و این انتخاب هر روز تکرار می شود و بیان کننده چگونگی رفتار روزانه شما با همسرتان می باشد. مردان گرایش دارند که بگویند چه کاره هستند نه اینکه چه احساسی دارند همسر شما هم به این چسبیده که هر چه بیشتر کار کند موفق تر است. این امر را ممکن است از فامیل یا جامعه آموخته باشد. خودش را در میدان مسابقه ای می بینید که باید هر چه سریعنر بدود و نمی داند چطوری متوقف بشود. تصمیم را ضمیر ناخودآگاه او گرفته است بعضی وقتها به کار چسبیدن برای آن است که مانع ایجاد یک صمیمیت بی حد و مرز شود. وقتی با شما باشد درگیر مسایل عاطفی می شود. این مسایل مانند کار، قوانین منظمی ندارند و باعث می شوند زمام امور خانوادگی از دستش خارج شود. اما روش های پیشنهادی برای بیدار کردن این افراد از خواب غفلت چقدر موثر است؟ بستگی دارد او چه مقدار به این تصور که چسبیدن به کار به او قدرت و توانایی در کنترل زندگی مشترک را می دهد عادت کرده باشد.
الف) چند چشم انداز به او نشان بدهید.
از او بخواهید تصور کند زندگیش تمام شده و در بستر مرگ افتاده است. از او بخواهید گذشته اش را مرور کند و به زبان بیاورد که پربارترین لحظه های زندگی او حقیقتا چه بوده است؟ و چه چیزی را مهم بشمار خواهد آورد؟ مطمئن باشید نخواهد گفت. به نظر من دقایقی که با عشق، ارتباط مشترک و صمیمیت طی شده لحظات واقعی و مهم بوده است که او به خاطر کار زیاد چنین لحظات خوبی را به قدر کافی نگذرانده است. پیشنهاد کنید حاضرید با او لحظات پربار و معنی دار داشته باشید.
ب) استفاده از ترس.
بعضی وقتها استفاده از ترس می تواند یک کارپرست را از خواب غفلت بیدار کند. بپرسید اگر فقط یک ماه از عمرش مانده باشد، این آخرین ماه را چگونه سپری می کند؟ مطمئن باشید نخواهد گفت روزی دوازده ساعت کار میکنم. حال چند تن از همسالانش را که در اثر حادثه یا بیماری مرده اند به خاطرش بیاورید تا به این حقیقت برسد که ما هرگز نمی دانیم یک روز، یک ماه چند سال دیگر زنده می مانیم اما طوری زندگی می کنیم که انگار عمر جاودان داریم. البته هرگز چنین عمری را نداریم. جملات مشابه زیر را با او در میان بگذارید:
_ جان کندم تا دبیرستان را تمام کنم و وارد بازار کار شوم.
_ جان کندم دانشگاه را تمام کنم و وارد بازار کار شوم.
_ جان کندم تا ازدواج و صاحب بچه شوم.
_ جان کندم تا بچه ها بزرگ شوند.
_ جان کندم تا بازنشسته شوم.
و حالا که در حال مرگم، ناگهان دریافتم فراموش کردم زندگی کنم.
ج) او را مقصر و گناهکار قلمداد کنید.
از او بخواهید تصور کند وقتی بچه ها بزرگ شوند درباره او چه خواهند گفت. آیا فکر می کند بچه ها گذشته خود را شاد تلقی می کنند چون در خانه ی بزرگی، زندگی کرده اند و اسباب بازی های گران بها در اختیارشان بوده است و اصلا اعتنایی ندارند که پدرشان را ندیه اند چون در کنارشان نبوده است؟ بچه ها دوست دارند بدانند برای ما مهم هستند و به آنها توجه داریم. اسباب بازی ممکن است سرشان را گرم کند و ساکت شوند اما وقتی بزرگ شدند به یاد نمی آورند کی اسباب بازی را برایشان خریده است آنها خواهند گفت پدرمان را به سختی می شناسیم کاش خود را به خاطر ماقربانی نمی کرد. والدین هر چه اسباب بازی به بچه بدهند ارزش و شیرینی یک قصه شبانه را ندارد آنها دوست دارند پیش والدین بازی کنند، والدین را با هم در کنار داشته باشند. این رابطه صمیمی ارزش بیشتری از اسباب بازی و دیگر امتیازهای مادی را برایشان تداعی می کند.
مرکز مشاوره دیدار 02188893258
clinicdeedar@
www.clinicdeedar.com