عادت های مضر
پنهان کردن خود یا بخشی از خود واقعی مان:
پنی،اغلب در جلسات،به جای رد کردن نظریه های نا معقول،دندان روی جگر می گذارد و سکوت می کند.او می ترسد که دیگران فکر کنند فردی پرخاشگر است.
دیوید،به جای یک ماشین مدل بالا با نمره مخصوص(آن طور که دوست دارد)،به یک ماشین متوسط اکتفا می کند،زیرا از پیشینه طبقه کارگری خود خجالت می کشد.
یک خود تصنعی ساختن به دلیل آن که می خواهیم دیگران را از خود راضی نگه داریم:
جورج، ذاتاًفردی درون گراست و کار های عملی را دوست دارد.او به عوض باز کردن یک تعمیرگاه وسیله ی نقلیه که همیشه آرزویش را داشته،سعی دارد دکترا بگیرد زیرا پدرش از داشتن یک پسر مکانیک خجالت می کشد.
جیل،یک خانم خانه دار مظلوم است و در یک فروشگاه به طور نیمه وقت کار می کند.او فراموش کرده زمانی در مدرسه سرگروه بوده است.او همیشه اردک زشت خانواده اش بود و زمانی که اولین دوست پسرش از او خواستگاری کرد،با آن که او را دوست نداشت و می خواست به دانشگاه برود،درخواستش را پذیرفت.خانواده و دوستانش از اینکه جیل چنین فردی را به تور زده خیلی خوشحال بودند و دودلی او را درک نمی کردند.برای25 سال،جیل زیر سایه ی این مرد زندگی کرد.او در 18 سالگی از ظاهر خود تا حدودی خجالت می کشید،ولی در 43 سالگی،از جیل بودن خود شرمنده است.
خود محور بودن:
ریچارد به یک میهمانی می رود،اما نمی تواند خوش بگذراند زیرا دیگران در مورد مسائلی مانند آب و هوا صحبت می کنند.او فکر می کند که آن ها باید راجع به او صحبت کنند.
هر زمان برندا به اتاق رخت کن می رود احساس می کند همه ی نگاه ها متوجه موهای وزوزی،بینی بزرگ و شکم ناموزون اوست.به همین دلیل او نمی تواند حواسش را روی لباس ها متمرکز کند و اغلب با نا امیدی فروشگاه را ترک می کند.