کنترل روابط پدر و مادر توسط فرزندان
بازتابی که بچه ها در مقابل روابط صمیمانه پدر و مادر نشان می دهند،در نوع خود معمایی است.زمانی که پدر و مادر از نظر جسمی و روحی به هم نزدیک هستند،بچه ها اغلب می کوشند بین آن ها فاصله بیندازند،اما وقتی آن ها تصمیم به طلاق و جدایی می گیرند،نهایت تلاش را می نمایند تا روابط آن ها را بهبود بخشند و ایشان را هرچه بیشتر به هم نزدیک سازند.
از سنین طفولیت،یعنی دو سالگی،پدر و مادر می توانند رفتار کودک را مدنظر قرار دهند که چگونه کوشش دارد بین آن ها جدایی بیندازد.مثلاً بچه هایی که تازه راه افتاده اند،وقتی پدر و مادر را در کنار هم می بینند سعی می کنند بین آن ها بنشینند.بچه های سه ساله از بابا می خواهند((که با مامان صحبت نکند))بچه های بزرگتر اغلب میان صحبت والدین می دوند،بلند صحبت می کنند یا سروصدا راه می اندازند تا آن دو نتوانند به راحتی گفتگو کنند.گاهی هم دو به هم زنی می کنند یا یکی را علیه دیگری می شورانند.
کودکان اغلب توانایی خود را در زمینه ی ایجاد اختلاف بین مادر و پدر می آزمایند و به جای اینکه رابطه پدر و مادر را به عنوان رابطه ی اصلی و اولیه بپذیرند،می کوشند آن را به صورت رابطه فرزند با والدین تغییر شکل دهند.اگر پدر و مادر نتوانند کنترل روابط خود را به عهده بگیرند،و بازیچه دست فرزندان شوند،امکان وقوع طلاق بین آن ها بیشتر خواهد شد.
یکی از مهمترین معیار ها،برای ارزشیابی روابط خانوادگی این است که بچه ها تا چه حد در تیره کردن پیوند زناشویی موفق بوده اند.اگر بچه ها بتوانند بین مادر و پدر قرار بگیرند مسائل گسترش پیدا می کند،زیرا آموخته اند که بیش از آنچه برای خود یا فامیل لازم و بی خطر است رابطه پد و ماد را کنترل نمایند.و وقتی زن و شوهر از هم جدا می شوند،بچه ها با قدرتی که در خود سراغ دارند گمان می برند می توانند آن ها را آشتی دهند.این گونه بچه ها معتقدند همان گونه که در زندگی زناشویی می توانستند روی نزدیکی روابط والدین تاثیر بگذارند،پس توانایی آن را دارند تا ایشان را بار دیگر با هم متحد سازند.در مطالب بعد می بینید که بچه ها برای پیوند مجدد والدین به چه ترفند هایی متوسل می شوند.
در خانواده هایی که پیوند عاطفی طبق اصول صحیحی بنیانگذاری شده،بچه ها متوجه می گردند که نمی توانند بین پدر و مادر اختلاف انداخته یا نفوذی اعمال نمایند،در نتیجه اگر طلاقی رخ دهد،رویای پیوستن زن و شوهر را کمتر در ذهن می پرورانند،چون در زندگی زناشویی نقشی در بازیچه قرار دادن والدین خود و روابط خانوادگی نداشتند.پس خیال آشتی والدین را هم کمتر در سر می پرورانند و امکان اینکه به طور ضمنی یا سر پوشیده،کوشش هایی برای تجدید میثاق پدر و مادر به کار بندند به مراتب کمتر است.
اجازه دهید نگاهی داشته باشیم به خانواده ای که در آن بچه موفق بوده میان پدر و مادر اختلاف ایجاد کند.
روابط((چارلز)) و همسرش ((اوا)) در چند سال گذشته دستخوش سردی شده بود،دیگر نمی توانستند روابطی مثل سابق با هم داشته باشند.گرچه برای چارلز هنوز مسائل روشن نشده بود،اما همواره احساس می کرد عواملی مانع از صمیمیت و نزدیکی آن ها است.باوجود اختلافات موجود،چارلز آن شب تصمیم گرفته بود اختلافات را به یک سو نهد و به زندگی رنگ دیگری ببخشد.آن شب دهمین سالگر ازدواج آن ها بود و قرار بود به اتفاق به رستوران بروند.چارلز ساعت طلای قشنگی برای اوا خریده،و اسم او را روی بند آن حک کرده بود.امشب برای هر دو می توانست شب پرخاطره و خیال انگیزی باشد.
هم چارلز و هم اوا،هنگام دوش گرفتن و آماده شدن هیجان زده بودند و شب بسیار لذت بخشی را برای خود پیش بینی کرده بودند،شبی که مدت ها بود برایشان پیش نیامده بود.چارلز ابتدا لباس پوشید و به طبقه پایین رفت تا پسر پنج ساله شان ((ادریان)) را برای رفتن به رخت خواب آماده کند.
((ببینم آدریان چرا پیژامه ات را نپوشیدی که وقتی خانم جیمز می آید آماده باشی؟))
آدریان با ناله و گریه جواب داد ((من اونو دوست ندارم او آدم بدجنسی است و من با اون تنها نمیمونم.))
چالز چنین وضعی را پیش بینی نمیکرد،از این رو مشاجره سختی میانشان در گرفت.هنگامی که اوا سروصدا را شنید و خود را به پایین رساند آدریان جار و جنجال عجیبی به راه انداخته و چالز او را دنبال کرده بود تا کتکش بزند.در این میان آدریان خود را به دامان مادر انداخت.
((آدریان چه خبر شه به مامان بگو چه رخ داده؟))((من این پرستار رو نمیخوام من کس دیگری را می خوام تو حاضری پهلوی من بمونی؟))
چالز با غیض و عصبانیت گفت:((تو با خانم جیمز خواهی ماند و من و مامان به اتفاق بیرون می رویم،بحث و گفت و گو هم ندارد،تمام.))
اوا در این موقع گفت ((چارلز یک دقیقه صبر کن اگر آدریان نمی واهد با خانم جیمز بماند حتماً دلیلی دارد،ما صحیح نیست با این حالت عصبی او را ترک کنیم.من برایش یک قصه می خوانم و او را می خوابانم و وقتی به خواب رفت ما می توانیم با خیال راحت خارج شویم.))
گفته های اوا آتش خشم چارلز را بیشتر شعله ور کرد.هر بار او می خواست به اتفاق همسرش برنامه ای اجرا کند صحنه ای نظیر این پیش می آمد و این کار بارها و بارها تکرار شده بود.همین طور که چارلز به همسرش که آدریان را در بغل داشت خیره شده بود،احساس خشم،سردرگمی و تنهایی در او شدت گرفت و زیر لب و از روی عمد گفت:((بسیار خوب شما دوتا می توانید با هم خوش باشید من به تنهایی می روم.))
و قتی چارلز با ماشین از پارکینگ خارج شد با خود فکر کرد که آیا راهی برای برگرداندن ساعت همسرش باقی مانده است؟
مرکز مشاوره دیدار 02188893258
http://t.me/clinicdeedar
www.clinicdeedar.com