دلیل نادرست برای ازدواج (2)
دلیل نادرست 2
تنهایی و استیصال
شب،تنها در رخت خوابتان دراز کشیده اید.از آخرین باری که کسی را داشتید،مدت ها گذشته است.بدنتان احساس تهی بودن می کند.قلبتان دردمند است.ذهنتان به گذشته می اندیشد.به یاد می آورید روز های خوب گذشته را.روز هایی که کسی شما را دوست داشت و به شما احساس ((خاص بودن)) می داد.ممکن است ناگهان به این فکر بیفتید که :((شاید بهتر بود که به او تلفنی بزنم و به او بگویم که دلم برایش تنگ شده است.ضرری ندارد.شاید او آنقدر ها هم که من فکر می کردم،بد نبود.))
بعد از ظهر پنج شنبه است و بار دیگر برنامه ی مهیجی برای آخر هفته ندارید.دیگر از مجرد بودن خسته شده اید.از جمعه ها وحشت دارید.دیگر از اینکه یک فیلم ویدئو اجاره کنید و به تنهایی بنشینید و آن را تماشا کنید،خسته شده اید ناگهان مردی که شما را برای پنجشنبه شب به بیرون دعوت کرد،را به یاد می آورید.به او گفته بودید که اگر کاری نداشتید دعوت او را خواهید پذیرفت.این پنجشنبه شب آزاد هستید و کاری ندارید.آیا به راستی می خواهید که با او ازدواج کنید؟او به نوعی کسل کننده به نظر می آمد.تصمیم می گیرید که به او زنگ بزنید.بالاخره از قرار ملاقات با یک ویدئو کلوپ که بهتر است.
با زنی که برای ازدواج به شما معرفی کرده اند و چند بار نیز او را دیده اید،بیرون می روید.می دانید که او از شما خوشش می آید.اما او برای شما آنقدر ها جذاب نیست.شامتان را تمام می کنید تا با پدر و مادرش صحبت کنید.واضح است که شما را دوست دارد.اما شما زیاد به او علاقه مند نشده اید.از آخرین باری که به کسی احساس نزدیکی داشتید،مدت ها می گذرد و دلتان برای آن احساس صمیمیت خاص،تنگ شده است.اگر به خانه اش بروید،به این معنی نخواهد بود که مجبورید با او ازدواج کنید.اینطور نیست؟
همگی ما می توانیم با داستان های بالا به نوعی ارتباط برقرار کنیم.از آن جایی که تنهایی را تجربه کرده ایم:برهه هایی از زندگی که از لحاظ روحی احساس تنهایی داشته ایم و مستاصل بوده ایم که به کسی مهر بورزیم.این مهم نبود که ((چه کسی)).هر کسی.همه ما این چیزها را تجربه کرده ایم.اما متاسفانه چیزی که در ابتدا،اقدامی از سر تنهایی و برای نزدیک شدن به انسانی دیگر شروع می شود،می تواند به رابطه ای پیچیده و درد آور تبدیل شود.
به عنوان مثال،زن اولین داستان بالا را در نظر بگیرید.او به همسر قبلی خود زنگ خواهد زد و به او خواهد گفت که تنهاست.او هم تصمیم خواهد گرفت که به نزد او بیاید و او را از ((کسالت)) درآورد.دست آخرهم….نهایتاً چشم باز کرده و می بینند که رابطه شان را از سر گرفته اند.منتهی پسر فراموش می کند تا به این خانم بگوید که می خواهد با زن دیگری ازدواج کند.ماه ها شل کن،سفت کن تا بالاخره دوباره باهم به هم بزنند.این بار برای همیشه.این همه درد،بخاطر یک شب تنهایی.
زن داستان دوم با آن مرد بیرون خواهد رفت.اما چندان هم به او علاقه مند نیست.شش ماه بعد،آن زن مردی را می بیند و با او ازدواج می کند.حال مجبور است که مرد اول را که فقط از او سوء استفاده می کرد،برنجاند و به او بگوید که دیگر نمی خواهد او را ببیند.چرا که مردی را دیده است که بیشتر دوست دارد.
مرد داستان سوم ممکن است بخواهد فردا همه چیز را فراموش کند.اما دختر،چیز های دیگری در سر داشته باشد.در واقع دختر با همیشه دو ر و بر آن پسر بودن،((در رابطه بودن))را برای پسر ساده تر کرده است.ممکن است این دختر،پسر ر ا متقاعد به ازدواج با خود کند.اما یک روز پسر بیدار می شود،خانواده هایشان را ناراحت می کند و زندگی را برای خود و دیگران جهنم می سازد.
این سه نفر فقط از روی بدشانسی خود را در جنین شرایط اسفناکی قرار نداده اند.آن ها به ((دلایل نادرست))خود را درگیر روابطی بی سرانجام کرده اند.
وقتی که احساس تنهایی می کنید و به ننگ امده اید،احتمال آن که انتخاب های ضعیف تری بکنید،بالا می رود در نهایت و از روابطی غیر ارضاء کننده سر در خواهید آورد.
چگونه تنهایی نزدیک بود روندا را به کشتن بدهد.
داستان روندا مثال غم انگیزی است از دردی که می توانید برای خود و دیگران به وجود آورید،هنگامی که از روی استیصال عاشق می شوید.روندا،سی و پنج ساله در کودکی اضافه وزن داشت.هنگامی که دوستان دبیرستانی او سرگرم بیرون رفتن بودند،او در خانه می نشست و خود را در تکالیف مدرسه غرق می کرد.به خاطر موفقیت های فوق العاده ی او در مدرسه،یک بورس تحصیلی جهت یک دانشگاه خصوصی در شمال کشور،به او داده شد.او بدون اینکه هرگز با مردی بیرون رفته باشد،وارد دانشگاه شد.در طول یک سال اول دانشگاه،روندا پنجاه پوند لاغر تر شد.واو جذاب شده بود.تنها وقتی که مرد های جوان به او توجه نشان می دادند،می توانست باور کند که تغییر کرده است.قبل از اینکه کارل را ببیند،هرگز با هیچ پسری بیرون نرفته بود.
کارل در همان دانشگاه،سال چهارم و در ضمن از خانواده ی ثروتمندی بود.او ورزشکار،خوش تیپ و در عین حال بسیار سلطه جو بود.وقتی روندا به شام دعوت شد،او حتم داشت که باید اشتباهی رخ داده باشد. جرا که هرگز فکرش را هم نمی کرد ک مردی تا این حد جذاب به او پیشنهاد ازدواج بدهد.در واقع روندا نمی دانست که از یک رابطه چه می خواهد. او هرگز قبلاً دررابطه ای نبود.بنابراین چن ماه بعد که کارل منحصراً فقط به او فکر می کرد،روندا آنچنان از خوشحالی سر از پا نمی شناخت که دیگر توجه چندانی به خصوصیات دیگر کارل نشان نمی داد.خصوصیاتی که بدون اغراق،به نوعی عجیب و غریب بودند.برای مثال،کارل دوست داشت قمار کند؛ آن هم نه فقط پول های کم،بلکه پول های کلان.او هم چنین انحرافات جنسی داششت و می بایست که با روندا به طرزی خشن رفتار می کرد تا که بتواند لذت ببرد و وقتی هم که روندا نبود،بکرات به سینماهایی که فیلم های مستهجن پورنو گرافی نشان می دادند می رفت.
روندا همه ی این ها را می دانست اما نمی خواست کارل را از دست داده و تنها بشود.بنابراین همه ی مشکلات را نادیده می گرفت و تلاش می کرد تا کارل را راضی و خوشحال نگه دارد.
پانزده سال بعد وقتی روندا پیش من آمد(روانشناس)،در یک قدمی بیماری روانی بود.در اندک زمانی،رویا هایش از یک ((ازدواج ایده آل))به یک کابوس تبدیل شده بودند.کارل یک قمارباز دائمی و معتاد به روابط جنسی با خلق و خوئی تند بود.رفتارهایش وخیم شده بود.تا آنجایی که تمام ارثیه ی خانواده اش را در قمار از دست داد و مانند بعضی از مرد ها که بین روابط جنسی و خشونت تداعی معانی دارند نیازش به رابطه همراه با خشونت بیشتر شده بود تا جایی که قبل از آن روندا را کتک می زد.
شبی ک روندا به من تلفن زد(روانشناس) اولین شبی بود که روندا در مقابل آزار و اذیت کارل ایستاه بود و در نهایت کارل به او تجاوز کرده بود.روندا نیز از ترس زندگیش با دو بچه ی خود به خانه یک دوست فرار کرده بود.
التیام روندا تنها در ترک کردن کارل نبود،بلکه در بخشیدن خود به خاطر زندگی با او به مدت طولانی بود.او باید سخت تلاش می کرد تا بفهمد که تنهایی اش برای((دوست داشته شدن)) او را به جایی کشانده بود که چنین رفتار غیر انسانی را از طرف شوهرش تحمل کند.
مورد روندا حد اعلاء قضیه می باشد.اما الگو و انگاره ی این رفتار،معمولاً اینطور نیست.اگر حدس می زنید که اجازه داه باشید انتخاب های شما متاثر از آسیب پذیریتان شده باشند و روابط ناخوشایندی داشته اید،هیجان زده خواهید شد اگر بدانید که خوشبختی فقط در گرو یک تصمیم درست می باشد.راه حل این است که انتخابگرانه تر تصمیم بگیرید.استاندارد های خود را صرف این احساس که((زمانه سخت شده)) پایین نیاورید.شما مغازه ای نیستید که می بایست با به حراج گذاردن اجناس کهنه و قدیمی خود،از شر آن ها خلاص شود.شما انسانی ارزشمند و دوست داشتنی هستید که استحقاق رابطه ی دلخواه خود را دارید.
برای اطمینان از انتخابتان از یک مشاوره پیش از ازدواج کمک بگیرید.
www.clinicdeedar.com
مرکز مشاوره و روانشناسی دیدار