7دلیل نادرست برای ازدواج
7 دلیل نادرست برای ازدواج:
1_فشار(سن،خانواده،دوستان و غیره)
2_تنهایی و استیصال
3_گرسنگی جنسی
4_بی توجهی به زندگی خود
5_اجتناب از بزرگ شدن
6_احساس گناه
7_پر کردن خلا های احساسی و روحی
دلیل نادرست 1
فشار
آیا اغلب دوستان شما نامزد داشته و یا متاهل هستند و شما هنوز مجردید؟
آیا بیش از سی سال دارید و هنوز ازدواج نکرده اید؟
آیا آخرین فرد خانواده هستید که هنوز ازدواج نکرده است؟
آیا به تازگی طلاق گرفته اید؟
اگر به هرکدام از سوالات فوق جواب مثبت داده اید،احتمالاً راجع به فشار ،چیز هایی می دانید.فشار تاثیری است که دوستان ،خانواده،اجتماع و یا برنامه ریز ی احساسی خودتان بر شما می گذارند و این پیام را به شما می دهند که ((باید با کسی ازدواج کنید؛در غیر این صورت حتماً مشکلی دارید.))
اگر به دلایل بیرونی یا درونی احساس اجبار می کنید ممکن است با کسی ازدواج کنید که در شرایط معمولی،هرگز او را انتخاب نمی کردید.
در زیر برخی از انواع مختلف فشار بررسی شده است:
فشار سنی
زنی،مردی سی و هفت ساله را که هنوز ازدواج نکرده است،ملاقات می کند.او به دوستش تلفن می زند تا به او بگوید که تا چه حد هیجان زده است و اولین عکس العمل دوست او چنین است:((سی و هفت سالش است و هنوز ازدواج نکرده؟مشکلش چیه؟))
در عروسی پسر خاله یا دختر خاله تان شرکت کرده اید.در ضمن مراسم،یکی از بستگان چنین می گوید:((تقریباً سی سالت است.پس چرا هنوز ازدواج نکرده ای؟))
این فشار سنی است:این نگرش که((سن شما از حد مشخصی گذشته و هنوز با کسی نیستید؛پس غیر طبیعی هستید.))البته این که آن سن،چه سنی است،از شخصی به شخص دیگر فرق می کند.خود آگاه یا ناخود آگاه احتمالاً سنی را به عنوان سن ازدواج،مد نظر دارید.این سن ممکن است که از زمینه های خانوادگی شما،سن ازدواج خواهران و یا برادرانتان و یا از ذهنیت خودتان که سن بلوغ فکری چه سنی است،آمده باشد.
به منظور درک خاستگاه فشار سنی،می بایست به تاریخ هزاران سال قبل نگاه کنیم.بقاء اقتصادی و فیزیکی یک خانواده،بر اساس تعداد بچه های آن خانواده بنا شده بود.پسر ها می توانستند در امور شکار،مزرعه داری و یا حمایت خانواده در مقابل دشمنان کمک کنند.دختر ها در کار خانه کمک می کردند و به هنگام انتخاب جفت از طرف افراد مذکر دیگر،موهبتی بزرگ محسوب می شدند.هر چه زود تر مرد یا زن جوانی ازدواج می کرد و تشکیل خانواده می داد بهتر بود.این کار گروه خانواده یا طایفه را مستحکم می کرد؛از آن جا که به تعداد افراد گروه می افزود و در خانواده های که متملکاتی داشتند،وجود وارثینی را که اندوخته های پدران خود را حفظ کنند،تضمین می کرد.
به یاد داشته باشید که عمر متوسط چیزی حدود نصف عمر متوسطی بود که امروزه در قرن بیست و یکم شاهد آن هستیم بنابراین یک دختر چهارده ساله ممکن بود که فقط حدود بیست تا سی سال دیگر زنده باشد.به مجرد این که بیست تا بیست و نه ساله می شد،دیگر ((میانسال)) به حساب می آمد.بنابراین کاملاً طبیعی بود که خانواده ی او بخواهند هنگاهی که هنوز نوجوان است،ازدواج کند؛زیرا که بدین طریق می توانست فوراً صاحب فرزند شود.
گرچه روزگاران بسیاری از آن قدیم الایام می گذرد ،اما ما هنوز تا حد زیادی متاثر از طرز تفکری هستیم که پدران ما با آن زندگی می کردند.بنابراین اگر عمه یا خاله تان،شب سال نو شما را کنار می کشد و می گوید:((عزیزم،می دانم به من ربطی ندارد،اما چرا یک پسر خوب برای خودت پیدا نمی کنی تا سرو سامان و قراری بگیری؟)) او احساسی را به زبان می آورد ،که ریشه در واقعیت های تاریخ دارد.
صرف نظر از اینکه این فشار از جانب خانواده،دوستان یا حس فوریت شخصی خودتان باشد،اما در هر حال، نتیجه یکسان خواهد بود:ممکن است از استاندارد هایی که از ((همسر ایده آل)) برای خود تعریف کره اید،دست کشیده و چشم پوشی کنید.
فشار از ناحیه خانواده و دوستان
بعضی از مردم نسبت به عقاید خانواده و دوستانشان آسیب پذیر بوده و اجازه می دهند که به اجبار روابطی را شروع کرده یا ادامه دهند که آنها را خوشحال نمی کند.اگر خودباوری شما پایین است و یا بیش از حد تحت تاثیر اعضای خانواده تان هستید،این احتمال وجود دارد که صرفاً به خاطر چیز هایی که دیگران فکر می کنند و نه بر طبق خواسته ی واقعی خود،رابطه ای را شروع کنید.
چگونه لنی تحت فشار مجبور به ازدواج شد؟
لنی در حالی که سرش را بین دستانش گرفته بود،نشست.با ناله گفت:(( من همه را مایوس کردم.حال چکار کنم؟))لنی،چهل و چهار سالش بود و همسرش کریستا،چهل و سه سال داشت.
آن ها یکدیگر را از زمان دبستان می شناختند.خانواده هایشان به یک کلیسا می رفتند و دو ستان خوبی بودند.پس وقتی لنی و کریستا از زمان دبیرستان به یکدیگر علاقه مند شدند،والدینشان خیلی خوشحال شده بودند.او چنین ادامه داد:((نمی توانم زمانی را به یاد بیاورم که کسی راجع به ازدواج ما حرف نزه باشد.همه می گفتند که من و کریستا یک روز باهم ازدواج خواهیم کرد.انگار اصلاً از قبل اتفاق افتاده بود.مامان چیز هایی می گفت:((وقتی تو و کریستا بزرگ شدید،چینی های مادر بزرگ به شما می رسد.)) و یا پدرم در حضور پدر کریستا به ما می گفت:((می دانی ساموئل؟من همیشه احساس می کنم که ما و شما با هم وصلت خواهیم کرد.امیدوارم که آن روز را ببینم.))و کریستا هم سال ها،اسم فامیل مرا با خودش امتحان می کرد.
در جوانی با کریستا ازدواج کردم……
حال بیست سال گذشته است و محصول این ازدواج سه بچه و چهار رابطه ی جنسی نامشروع می باشد.بیش از این نمی توانم تحمل کنم.زندگیم تباه شد.همسر و بچه هایم را م رنجانم و همه آن هایی که دوستشان دارم را مایوس می کنم.
وقتی که نه از روی مصلحت،بلکه از روی اجبار از جانب خود و یا دیگران کسی را انتخاب می کنید،نیروی خود را از دست می دهید و پایان بدی را برای داستان عشقی خود به جان می خرید.اگر در چنین وضعی بوده و یا هستید،از خود بپرسید که ((شما)) چه می خواهید و این خواسته ی خود را بر خواسته ی دیگران در اولویت قرار دهید و برای این منظور از یک مشاوره پیش از ازدواج کمک بگیرید.
www.clinicdeedar.com
http://t.me/clinicdeedar
مرکز مشاوره و روانشناسی دیدار.