Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the antispam-bee domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 6.7.0.) in /home/clinicde/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114
Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the rocket domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 6.7.0.) in /home/clinicde/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114
Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the wordpress-seo domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 6.7.0.) in /home/clinicde/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114
Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the hueman domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (این پیام در نگارش 6.7.0 افزوده شده است.) in /home/clinicde/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114 روش های تربیتی | مرکز مشاوره دیدار
هریک از ما، شیوه های خاصی برای تربیت فرزندانمان داریم که در واقع بازتاب شخصیت ماست. این شیوه ها از تمام عواملی که ما منحصر به فرد کرده اند، تاثیر می پذیرند؛ عواملی مانند نوع تربیت شخصیت و ارزش هایی که به آنها پایبندیم. هریک از این عوامل، به تناسب نقش تربیتی ما برای فرزندانمان، بر دیدگاه ما اثر می گذارد و رفتارمان را در برابر بچه ها و انتظاراتمان از آنها را تحت تأثیر قرار می دهد. روش ما در تربیت فرزند، اثر مستقیمی بر عزت نفس فرزندانمان دارد، زیرا نوع ارتباط روزمره ما را با آنها تعیین می کند. بیشتر کنش و واکنش های ما در ارتباط با فرزندانمان، با توجه به تناسب ماهیت و کیفیت واکنش ما، اثری بالقوه بر عزت نفس کودکانمان دارد، چه به شکل مثبت و چه به صورت منفی.در این بخش، به جنبه های مختلف شیوه های تربیتی توجه می کنیم. این جنبه ها شامل ارزش های مهمی برای خودمان، معیارهایمان، انتظاراتمان و چگونگی انجام نظارت بر فرزندانمان است.
استانداردهای ارزشی و رفتاری
ارزش های مورد تأیید ما، درواقع اعتقادات ما درباره خوب و بد و درست و غلط و شامل بایدها و نبایدهای مورد پذیرش ماست. این ارزش ها اثر مهمی بر نحوه تربیت فرزندانمان دارد زیرا ما به طور طبیعی ، کودکان خود را در جهت رفتاری مطابق با معیارهای مورد نظر خویش پرورش می دهیم.اگر تا به حد امکان، نسبت به اساس ارزشهای واقعی خود و چیستی آنها صادق، رک و بی رودربایستی باشیم، کاری بس مهم انجام داده ایم. اگر در ذهنمان نیز رک و صریح به آنها بپردازیم، وظیفه خود را به عنوان والدین، ساده تر و راحت تر کرده ایم، زیرا با این کار می توانیم راهبردهای رفتاری مشخصی را برای کودکانمان تنظیم کرده و به کار بریم؛ راهبردهایی در حد انتظارات ما که به ثبات شخصیت آنها کمک می کند. داشتن معیارهایی روشن و واضح، به دلایل بی شماری باعث آگاهی و نظارت کودکان بر رفتار شخصی خود می شود. اولا، بچه های کوچک دوست دارند که مرزهای رفتاری خاصی برایشان تعیین شود، زیرا این مسئله به آنان کمک میکند تا دنیای خود را براساس چیزی مشخص پی ریزی کرده و نسبت به آن، حس بگیرند. این امر باعث ایجاد حس امنیت خاطر در آنان خواهد شد. ثانيا، رفتار انسان به طور ویژه ای از طریق گفت وگو با ضمیر ناخودآگاه خودش، راهنمایی و نظارت می شود. گفت وگو با ضمیر ناخودآگاه یعنی فکر کردن به چگونگی کاری که باید در شرایطی ویژه انجام دهیم. اگر بچه های کوچک مجموعه ی از پیش آماده ای از معیارها و ارزشها را در اختیار داشته باشند، به هنگام تصمیم گیری در مورد نحوه رفتار خود، به خویشتن خویش بازگشته و راه درست را خواهند یافت؛ معیاری مانند:درست نیست چیزی را که متعلق به خودت نیست برداری!»، «بهتر است بگذاری که دوستت هم با تو و اسباب بازی هایت بازی کند»، «در خانواده ما دروغگو وجود ندارد. وقتی بچه های پیش دبستانی و ابتدایی، قدرت چنین قوانینی را درک کنند، درواقع می توانند وارد مرحله جدیدی شده، خودی نشان دهند و مثلا بگویند: «ما اجازه نداریم که…»، «مادرم گفت ما باید…»، «معلم گفت ما نمی توانیم…» و طوری وانمود کنند که این ها قوانین جهانی تغییرناپذیری هستند که نمیتوان از آنها عدول کرد. والدین از این مرحله ی جدید رشد بچه ها،یعنی پذیرش معیارها، می توانند برای راهبردهای رفتاری مورد نظر خود بهره برداری کنند. به این صورت که این راهبردها را همواره از پیش آماده کرده و پی در پی از آنها استفاده کنند. به هر حال، نیازی نیستکه آنقدر قانون بتراشیم که مثنوی هفتاد من کاغذ شود. تنها تعداد اندکی از قوانینی که به نظر شما ارزش بیشتری دارند و شامل معیارها و ارزش های موردنظر شما هستند و احتمالا می توان از آنها در شرایع مختلف و متفاوتی استفاده کرد، کافی است. به این ترتیب، کودکان شما با راحتی بیشتری می توانند آن ارزش ها را ملکه ی ذهن و به شکل نوعی رمز شخصی برای رفتارهایشان دربیاورند. این مسئله نه تنها باعث می شود که احساس کنند دنیا قابل پیش بینی و منظم است بلکه فرصت بیشتری برای انجام کارهای درست فراهم می آورد تا با انجام آنها موافقت عمیق شما را جلب کنند.
بیشتر بچه ها اگر رفتارشان مورد توجه و ستایش قرار گیرد احساس بهتری نسبت به خود پیدا می کنند. منظور این نیست که خانه ی خود را مانند یک پادگان نظامی، دارای قوانینی اعلام شده، مدال هایی برای رفتارهای خوب و یا سلول انفرادی برای عدم تبعیت از فرمان ها در آورید. این نوع حکومت مستبدانه، اگرچه می تواند سربازان خوبی تربیت کند، ولی همان طور که در گفتارهای بعدی خواهیم دید، یکی از روش های بسیار ضعیف در مقایسه با دیگر انواع روش های تربیت فرزند است. به هر حال اگر اوقاتی را با تفکر بگذارنید، ارزش هایتان را کاملا روشن کنید، دیدگاه خودتان را در مورد نقش پدر و مادری تان بشناسید و اهدافی را که برای رشد و تربیت کودکان درنظر دارید مشخص کنید. کاری واقعا مفید انجام داده اید. اگر انجام این کارها را به صورت رفتارهایی خاص در نظر بگیرید، احتمال زیادتری وجود دارد که بتوانید به آنها دست یابید.
خود را بشناسید
بخشی از خوب انجام دادن وظيفة تربیت فرزند، شناخت خویشتن است. همه ی ما قبل از اینکه والدین فرزندان خود باشیم، افراد و اشخاصی منحصربه فردی هستیم که سابقه و شخصیت ما در رفتارهایمان نسبت به کودکان اثری خاص خود دارد. این مسئله الزاما نمی تواند بد باشد، ولی در صورتی مضر است که فلسفه ما در زمینه تربیت کودک، بیشتر از تجارب کودکی خودمان سرچشمه بگیرد نه اینکه نشان دهنده تجلی اعتقادات و ارزش های شخصی ما باشد. بگذارید با مثالی موضوع را روشن تر کنم. مادری به من گفت که نسبت به دخترش سهل گیر است، زیرا والدین خودش با او بسیار سخت گیر بودند تا جایی که او با خود عهد کرده بود که در مورد فرزندش هرگز مانند آنها رفتار نکند. به هرحال می توان گفت غالبا روش تربیت خود ما، تأثیری هرچند اندک در تربیت فرزندانمان دارد. اگر به عنوان والدین بچه ها، با بی طرفی به رفتارمان بنگریم، متوجه می شویم که بعضی از برخوردها، رفتارها و توقعات ما در واقع بی دلیل و غیر منطقی است. این نوع برخوردهای گاه ناآگاهانه می تواند ناشی از تجربیات کودکی و عصبی مزاجی ما باشد (یعنی همان چیزی که همه ما کم و بیش به آن دچاریم!) .مثال دیگر، پدری است که معتقد بود به پسرها نباید محبت فیزیکی نشان داد و پسرش باید رفتاری کلیشه ای مثل تمام پسرهای هم سن و سال خودش داشته باشد.
روش های تربیتی
1- والدین سختگیر
در بعضی خانواده ها، یکی از والدین (اغلب پدر) زمام امور را در دست دارد. او، بیشتر تصمیمات را به تنهایی و غالبا بدون مشورت با دیگر اعضای خانواده اتخاذ می کند و معمولا همسر و فرزندانش امیال و خواسته های او را بدون هیچ پرسشی انجام می دهند. در چنین خانواده ای، روابط معمولی بین والدین و بچه ها براساس قدرت است و بچه ها کارهای خود را براساس دستورهای داده شده، انجام می دهند. آنها اگر این کار را نکنند، اولین واکنشی که خواهند دید تنبیه بدنی است؛ حتی در دوران نوجوانی. در چنین خانواده هایی اصولا کسی به گوش دادن به نظرات بچه ها یا بحث های خانوادگی عقیده ای ندارد. ارتباط والدین با بچه ها اغلب مستقیم است و اگر از دستورها اطاعت نشود، از حربه انتقاد استفاده می شود و اگر رفتاری مناسب صورت گیرد، خبری از تشویق و دلگرم کردن بچه نیست. این معیار یکی از چند معیار نظارت والدینی است که معمولا از روش های سخت گیرانه و مستبدانه استفاده میکنند. علت نامگذاری این روش نیز بسیار روشن است؛ قدرت والدین سخت گیر و مستبد، همواره مطلق و مستقل است.
برای اعمال چنین روشی در تربیت فرزندان، دلایلی نیز وجود دارد به ویژه اینکه اگر این روش نوعی ویژگی خاص فرهنگی نیز باشد؛ فرهنگی که به شکل سنتی پدر را رئیس خانواده می داند. تصور چگونگی اثرات این نوع سخت گیری بر رشد عزت نفس کودک، کار چندان نیست. اگر به احساسات و عقاید بچه ها بی توجهی شود، اگر انتقاد و تنبیه رایج تر از تشویق و دلگرمی باشد و کودکان به ندرت فرصتی برای رشد قدرت داوری خود یا پذیرش مسئولیت پیدا کنند، زمینه ی رشد اعتماد به نفس و حرمت نفس در آنها از بین می رود.
تربیت در چنین خانواده ای، آثار سوء ویژه ای بر رشد اخلاقی کودک می گذارد. اگر کودکان بتوانند در مورد غلط یا درست بودن مسئله ای با والدینشان گفت وگو کنند، با آگاهی اجتماعی بیشتری رشد خواهند کرد ، ولی اگر معمولا به آنها دیکته شود که چه کاری را انجام بدهند، هرگز توضیحی به آنها داده نشود، هرگز حق درخواست چیزی را نداشته باشند و دائم تنبیه شوند، ممکن است افرادی رام و همیشه مطیع بزرگتر و یا افرادی جسور و بی اعتنا نسبت به آنها بار بیایند. حتی ممکن است کودکان این نوع خانواده ها به این عقیده برسند که اگر می توانند به وسیله شکستن قوانین از تنبیه فرار کنند، پس پشت پا زدن به قانون، کار خوبی است.
با پسری ۱۴ ساله به نام «مارک» در مرکز بازپروری پسران دیدار کردم. اتهامات او و دلیل نگهداریش در آن مرکز، دزدی های متعددی بود که از مغازه ها و خانه های مختلف کرده بود. استعمال مواد مخدر هم یکی از اتهامات او بود. مارک، پرونده های حجیم از ملاقات های خود با مددکاران اجتماعی، روان شناسان، متخصصان بهداشت روان کودک و مشاوران مدرسه داشت. او در ابتدا به عنوان کودکی که تازه مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته بود، مورد توجه انجمن رفاه اجتماعی قرار گرفت. مارک به رغم اینکه در خانواده ای پرجمعیت زندگی می کرد، به عنوان یک کودک، بسیار مورد مهر و محبت قرار می گرفت، ولی هرچه بزرگتر می شد، استقلال بیشتر و خواسته های بزرگترش باعث می شد که خانواده او را به حال خود رها کند تا خودش کارهایش را انجام دهد. اگر هم شیطنت میکرد، کتک مفصلی میخورد. در واقع مارک نمی خواست شیطنت کند بلکه کارهای او فعالیت های طبیعی و کنجکاوی ذاتی یک کودک نوپا بود که از نظر خانواده اش، شیطنت تلقی میشد. به دلیل جمعیت زیاد خانواده ،پدر و مادر مارک انرژی و فرصتی برای صرف و تعیین فعالیت هایی مناسب برای او نداشتند. در خانواده مارک براساس میزان قدرت اعضای خانواده گرفته می شد. پدرش رئیسی بی چون و چرا در خانه بود و هر بحث و مخالفتی از سوی بچه ها را با تندی و خشونت پاسخ می داد. مادر مارک هم گاهی اوقات از همسرش کتک می خورد. اساسا در آن خانه اعتقادی به نظریه گوش کردن یا توجه به افکار و عقاید و احساسات بچه ها وجود نداشت و کلمات تحسین برانگیز و تشویق آمیز به ندرت شنیده می شد. خستگی و خشم مارک در ۷ سالگی باعث شد که با دوستانش در خیابان به دنبال هیجان بگردد. او و گروهش، پسران بزرگتری را که والدینشان را گول می زدند، با آنها می جنگیدند و یا با پلیس درگیر می شدند، تحسین می کردند. درحالی که مارک بزرگتر می شد، یک گروه خرابکار و جانی او را به عضویت پذیرفت. مارک نیز با اعضای گروه طرح دوستی ریخت و خود را کاملا در اختیار گروه قرار داد. اما در چنین گروهی نیز استفاده از اجبار فیزیکی، همواره به شکل یک فرصت یا ضرب الاجل آزاردهنده وجود داشت. مارک در واقع پسر باهوشی بود، ولی والدین او هرگز ارزشی برای تحصیل قائل نبودند. برای خود مارک هم مدرسه جذابیت کمی داشت. در ابتدای نوجوانی او دائما از مدرسه فرار می کرد. اگرچه این مسئله تنها عامل منفی در رشد و پیشرفت مارک نبود، ولی پرورش مارک در یک خانواده سخت گیر و مستبد، احساس عزت نفس او را شدیدا از بین برده بود. این مسئله، توان او را برای دلیل اوردن و بحث کردن در مورد موضوعات مختلف محدود کرده و رشد ذهنی و اخلاقی او را در حد یک کودک پیش دبستانی نگهداشته بود.
2- والدین آسان گیر
نوع دیگر افراط در نظارت، مربوط به والدینی است که فرزندان خود را کمتر یا بیشتر از هم سن و سالان خود می بینند و اساسا دوست ندارند هیچ گونه اجبار و زوری را اعمال کنند. در این خانواده ها ، اصولا اعضای خانواده ،در اعمال قدرت یکسانند و ارزوی یکی از آنها مهم تر از أو بقیه نیست. آنها همیشه عقیده ی بچه ها و نظر آنها را در مورد نوع کارها میپرسند. اصل اساسی تربیت فرزند در این گونه خانواده ها، این است که اگر بچه ها بخواهند کاری انجام شود، لابد کار خوبی است و مشکلی وجود ندارد. این نوع تربیت کردن، بی بند و باری یا آسان گیری، نام دارد و خانواده های این چنینی بسیار نادر و کمیابند. نوع دیگری از خانواده های آسان گیر وجود دارد که اصولا قدرت و تمایلی برای اعمال نظارت بر بچه هایشان ندارند، چون فرصت های شخصی آنها برای انجام این کار کم است و اصولا فرصت یا تمایلی به انجام این کار ندارند. این نوع آسان گیری در واقع نوعی غفلت و مسامحه است نه چیز دیگر. این روش تربیتی، معمولا روشی سنجیده و عمومی نیست و علت آن گاه فقر و تنگدستی والدین است. فشار خردکننده فقر بر والدین، باعث می شود انرژی کمتری را برای وقت گذرانی با بچه های خود صرف کنند. از سوی دیگر، نتیجه بررسی نمودارهای اجتماعی و اقتصادی نشان می دهد بچه هایی که در خانواده ای ثروتمند زندگی می کنند نیز به دلایل مختلف دچار همین سرنوشت می شوند. به نظر می رسد والدینی که خود را فدای کسب پول و لذائذ ثروت اندوزی کرده اند، چنین می اندیشند که پول و دارایی می تواند جانشین خوبی برای وقت های تلف شده آنها باشد. ناگفته پیداست که این طور نیست. اثرات غفلت در خانواده های بسیار فقیر و بسیار ثروتمند، کاملا یکسان است. بچه هایی که احساس می کنند والدینشان برای بودن در کنار آنها وقتی صرف نمی کنند، بچه هایی که فکر می کنند در زندگی والدینشان اضافی بوده و باعث آزار آنها هستند، هرچه بزرگتر می شوند نسبت به پدر و مادرشان خشونت بیشتری ابراز می کنند و اصولا وقتی به سال های نوجوانی پا می گذارند، از آنجا که می خواهند به هر شکلی که شده ناراحتی های خود را با تنبیه والدینشان فرو بنشانند، دچار مشکلاتی حادتر و جدی تر می شوند.
3- تربیت توأم با آزادی (آزادمنشانه)
در میان منحنی قدرت والدین، یعنی جایی که اکثر خانواده ها در آن قسمت قرار دارند، نوعی زندگی وجود دارد که والدین به شکلی منطقی و مساوی دارای قدرت بوده و بچه ها نیز گاهی در تصمیمات خانواده مداخله می کنند. دیگر مشخصه های این نوع زندگی عبارتند از:
_ وجود معیارهایی روشن و درست از رفتارهای قابل قبول برای همه ی اعضای خانواده که نتایج مثبت و باثباتی را به همراه می آورند.
_ آمادگی والدین برای توضیح قوانین خانه برای بچه ها و گوش دادن به حرف های فرزندانشان. اگر برای بچه ها سؤالی در مورد قوانین خانه پیش آید یا اینکه احساس کنند با آنان برخورد نادرستی شده، پدر و مادر سعی می کنند تا به شکلی منطقی بچه ها را قانع کنند.
_ در بیشتر موارد برای برقراری انضباط از تشویق و استدلال استفاده می شود، نه انتقاد و تنبيه.
_ والدین، علاقه و عاطفه خود را آشکارا به بچه ها نشان می دهند.
این سبک تربیت فرزند «تربیت آزادانه» نامیده می شود، زیرا هنگامی که والدین به بچه ها اجازه بیان عقایدشان را می دهند و در مورد موضوعی که خانواده را تحت تأثیر قرار داده گفت وگو می کنند، در واقع درحال ایجاد موقعیتی تثبیت شده و معتبر هستند. نزدیکی هرچه بیشتر اعضای خانواده به یکدیگر و فرصت هایی که آنها را دور هم جمع می کند، درواقع نشان دهنده ی این واقعیت است که بچه ها به عنوان اعضای این تجمع دارای احترام و ارزش هستند.علاوه بر آن، فرصت صحبت کردن و تصمیم گیری درباره ی هر مسئله ی خانوادگی، خصوصا اگر مربوط به خود بچه ها باشد باعث افزایش حس اعتماد به نفس در آنها خواهد شد. تحقيقات انجام شده نشان می دهد تربیت کودکان با روش آزادانه برای رشد آنها منافعی دربر دارد. در مقایسه ی کودکانی که با این روش تربیت شده و کودکان خانواده های سخت گیر و آسان گیر، در می یابیم که احتمال بیشتری وجود دارد که کودکان پرورش یافته در محیط آزادی مستقل و متکی به نفس بار آمده و از عزت نفس بیشتری برخوردار شوند. آنها نه تنها راهبردهای رفتاری رو شنی در دست دارند بلکه بازتاب آن رفتارها بر یکدیگر را نیز بررسی می کنند. این کار به نوبه خود توان استدلال آنها را پرورش می دهد و باعث می شود به قضاوت خودشان اعتماد بیشتری پیدا کنند. در یک خانواده آزاداندیش، احترام گذاشتن به قوانین، احترام به حقوق اشخاص و بحث و تبادل نظر کافی وجود دارد.