دنیای مردان
چرا مردها به سختی می توانند اجازه دهند به آنان نزدیک شوید؟
چرا مردها هنگامی که بر روی چیزی تمرکز کرده اند و شما سعی در جلب توجه آنها را دارید، عصبانی می شوند؟
چرا مردها همواره سعی در پنهان کردن ناراحتی یا عصبانیت خود دارند؟
چنانکه پرسش هایی نظیر پرسش های بالا برایتان مطرح بوده مطمئن باشید که تنها نیستید. همگی ما زنها با چنین یاس هایی روبرو شده ایم. به مردی که دوستش داریم نگاه می کنیم، اما قادر نیستیم درکش نماییم. اولین چیزی که می بایست بدانید آن است که:
«مردها هرگز سعی در عصبانی کردن زن های مورد علاقه خود را ندارند. رفتار آنها نتیجه ی تعلیمی است که سال ها به آنها داده شده و این آموزش احساسی تر بودن را برایشان مشکل می سازد.»
در این جا مواردی است که قبل از هر چیز توضیح آنها را لازم است:
١- چرا مردها را شکارچی آواره و رانده شده، نامیده ایم؟
۲- چرا همواره مردها در طول تاریخ سعی در مغلوب نمودن زنان داشته اند؟
۳- چگونه مردها آموزش دیدند که برای عشق نامناسب باشند؟
۴- چگونه نقشهای جنسی کلیشه ای توسط تلویزیون به ما القاء می شود؟
مرد، شکارچی تنها
بیایید به هزارها سال قبل برگردیم. زمین سیاره ای خشن و بود که دائم توسط شهاب سنگها بمباران می شد. توفان های یخ، سیلها و جریان های آب و هوایی زمین را مورد تاخت و تاز خود قرار می داد حیوانات وحشی آزادانه این طرف و آن طرف می رفتند، در حالی که تعدادشان از تعداد اندک انسان ها بسیار بیشتر بود، انسان ها در گروههای کوچک زندگی می کردند. انسان هایی که هرگاه پناهگاهی می یافتند، در گروه های کوچکتری دور هم جمع می شدند. دنیا، دنیای ابتدایی بود تنها شرط ادامه زندگی در قوی تر بودن بود.
در گوشه ای از یک غار تاریک، خانواده ای در حالی که چمباتمه زده بودند، تنها وعده غذایی خود را می خوردند. تنها باقی مانده گوشت آهو که توسط مرد خانواده چند روز قبل شکار شده همین گوشت بود. مرد خانواده تمامی تلاشش را به کار برده تا غذای بیشتری بدست بیاورد، اما شکار در این آب و هوا بسیار مشکل می نمود. ظرف هفته گذشته مدام برف باریده و اغلب حیوانات به سمت دره های گرمتر مهاجرت کرده بودند. همین که به زن و دو بچه کوچکش که با حرص و گرسنگی تمام هر ذره از گوشت روی انگشتان خود را می لیسند، نگاه می اندازد، می داند چه باید بکند، بله او می بایست بیرون برود و شکار کند و تا هنگامی که چیزی
بدست نیاورده مراجعت نکند. اگر در این کار شکست بخورد، خانواده اش خواهند مرد و گرگهایی که زوزه شان هر شب به گوش می رسد آنها را از هم خواهند دريد.
به ناگهان مرد خانواده به طرف در غار هجوم می برد؛ کاملا آماده است. صدای مشکوکی به گوشش رسیده، شاید مرد قوی تری آماده ی حمله است یا صدای باد می باشد. او نمی داند،او هرگز نمی دانند. به همین خاطر است که پشت خود را به در غار نمی کند، بلکه همواره رو به آن می نشیند تا هیچ گونه حرکتی از چشمان تیز بینش پنهان نماند و به همین دلیل هنگامی که می خوابد نیز آرام و قرار ندارد. گویی بخشی از او همواره بیدار می ماند و در حالی که به صداهای اطراف گوش می دهد، در حال آماده باش است. او کنار آتش نشسته، قلبش در سینه می تپد، می ترسد، اما همین که به زن و بچه هایش نگاه می کند، می داند که هرگز نباید ترس خود را نشان دهد. بدون شهامت او، آنان تمامی امید خود را از دست می دهند و بدون او آنان طعمه هر حیوان درنده ای خواهند شد، پس می بایست قوی باشد و نباید فراموش کند که کیست. او یک مرد است، یک شکارچی.
جنگجوی آواره و رانده شده
زندگی یک مرد در اجتماع مدرن امروزی هیچ گونه شباهتی به زندگی ابتدایی نیاکانش ندارد. با این وجود تا همین اواخر، وظایف شکار و دفاع از خانواده، هنوز به عهده مرد خانواده بود. او می بایست آماده باشد و از آنها به لحاظ جسمانی محافظت کند. حال چنین دشمنانی حیوانات درنده، غریبه ها و یا هر کس دیگری باشد، چندان فرقی نمیکند. در قرن بیستم، یک مرد هیچ گونه نیازی به شکار و جنگیدن ندارد و مهارت هایی که سخت برای آنها در گذشته آموزش دیده، حال دیگر به کار نمی آید؛ دیگر هیچ جنگلی یا دشمنانی در کار نیست. چالشی هم وجود ندارد. او یک جنگجوی خلع شده می باشد. با این توضیحات آیا عجیب نیست که زنان شکایت زیر را از مردان زندگیشان دارند؟
– صرفنظر از این که به او چه می گویم ، «وی همواره حالت تدافعی به خود می گیرد، همیشه این طور به نظر می رسد که آماده ی دعواست.»
– او نمی تواند به راحتی احساساتش را نشان دهد. گویی همواره مجبور است خود را قوی نشان دهد.
– کاش شوهرم می توانست با مردان دیگر رابطه برقرار کند. به نظر میرسد هرگز نمی خواهد به مرد دیگری نزدیک شود.
– موقعیت شغلیش را خیلی جدی می گیرد، این موضوع مرا دیوانه کرده. همیشه سعی می کنم کمک کنم تا شغلش را کمی ساده تر بگیرد، اما او به گونه ای به شغلش نگاه می کند که انگار موضوع مرگ و زندگی در پیش است.
– هنگامی که کسی از نامزدم انتقاد می کند، یا با او بدرفتاری می شود، یا کسی او را به رقابت فرا می خواند، سخت عصبانی می شود. هر گونه عدم توافق را به مثابه حمله به خود تصور می کند و با حمله ای متقابل، هرگونه انتقادی به خود را پاسخ می دهد.
– وقتی شوهرم از موردی ناراحت است، آن را در خودش می ریزد و به لحاظ عاطفی سرد و منزوی میشود. مدت ها باید نق بزنم، تا بالاخره اعتراف کند، عاملی ناراحتش کرده است.
یقین دارم ذهنیت شکارچی و جنگجویی نهفته در رفتار این مردان قرن بیستم را به وضوح می توانید ببینید. آنان همچنان تحت سلطه درونی نیروهایشان هستند، در حالی که کاملا از آن آگاه نیستند. فرضیه ای وجود دارد که بیان می کند، انسانها واجد یک حافظه ژنتیکی هستند؛ نوعی از خود آگاهی و هوشیاری که در طول اعصار به آنها منتقل شده است؛ حافظه ژنتیکی که یک حسابدار نیویورکی را با تمامی اجداد ابتداییش که هزاران سال قبل داشته، به نوعی مربوط می سازد.
«چنین به نظر می رسد که این مردان تاکنون نیز غرایزي نظير: حمایتگر بودن ضعف نشان ندادن و کنترل اوضاع را در دست داشتن را همچنان از خاطر نبرده اند و بطرزی ناخوداگاه این غرایز را در زندگی روزانه خود نشان می دهند.»
چرا مردها در رستوران صندلی خاصی را انتخاب می کنند؟
چند سال پیش اتفاقی افتاد که مرا متقاعد ساخت، حافظه ژنتیکی می بایست وجود داشته باشد. در آن زمان نامزدی داشتم که معلم و نویسنده بود. هر وقت با هم به رستوران می رفتیم، چیزی عجیب نظرم را جلب می کرد. پیشخدمت ما را به سر میزمان راهنمایی می کرد و من بی چون و چرا روی هر صندلی که پیشخدمت برایم بیرون کشیده بود، می نشستم. اگر صندلیم پشت به در رستوران بود، نامزدم روی صندلی مقابلم می نشست، اما چنانچه میدان دید وسیع تر و یا منظره جالبی از صندلی من قابل رویت بود، بسیار ناراحت و معذب می شد و از من تقاضا می کرد صندلی هایمان را عوض کنیم، چند بار اول که این اتفاق افتاد مخالفتی نکردم. اما یک شب کمی لجبازی کردم. او از من خواست صندلیم که پشت به دیوار بود و به تمامی رستوران تسلط داشت را به او بدهم. گفتم:«نه منظره های بهتر همیشه از آن تو بوده، طوری که می توانستی همه را ببینی؛ این بار من می خواهم این جا بنشینم.» او با بی میلی حرفم را پذیرفت و مقابلم در حالی که پشت به تمامی رستوران داشت، نشست. غذایمان را سفارش دادیم و شروع به صحبت راجع به اتفاقات روز و موارد معمولی کردیم. کمی بعد دیدم دائما روی صندل وول می خورد و خیلی معذب است . پرسیدم: موضوع چیه؟
پاسخ داد: دوست ندارم اینجا بنشینم، نمی توانم، این جا راحت نیستم. – نمی فهمم، مگه این صندلی چه عیبی دارد؟ او پاسخ داد: «از این جا هیچ موردی را نمی توانم ببینم. از این که پشتم به رستوران باشد. معذبم؛ این حالت من را عصبی و مضطرب می کند.»
خلاصه تصمیم گرفتیم راجع به این که چرا پشت به رستوران نشستن او را ناراحت می کند، با هم صحبت کنیم و آنچه که از صحبتها آموختیم، هر دویمان را شگفت زده کرد. گرچه او هرگز راجع به آن فکر نکرده بود، اما همواره در جایگاه نشستن نقطه نظرات خاصی داشت. او دوست داشت جایی بنشیند که تمامی آن فضایی که در آن قرار دارد را ببیند. برایش تفاوت نمی کرد، یک رستوران باشد یا یک مهمانی با این که ذهن منطقی او می دانست که هیچ خطری در این موقعیت ها نیست، اما هنگامی که پشتش به جایی بود، احساس امنیت نمی کرد. انگار این گونه نشستن با انگیزه ای بسیار عمیق و درونی با وجودش در تعارض بود. گویی صدایی در گوشش همواره هشدار میداد: مواظب باش! مواظب باش!
برخلاف آنچه ممکن است تصور کرده باشید این مرد، شخص جاهل مآبی نبود. شخصی آرام و تحصیل کرده بود. او گفت: «پدرش هرگز به او یاد نداده که چگونه تدافعی تر بنشیند.» تا آن هنگام که راجع به آن صحبت نکرده بودیم، قبلا هرگز توجهی به این که چگونه می نشیند، نداشت. به غیر از فرضیه حافظه ژنتیکی، هیچ مورد دیگری در توجیه رفتارش به او کمک نمی کرد. او می دانست هرگز نباید پشت به دهانه ورودی غار بنشیند.
بعد از آن اتفاق، مردان بسیار دیگری را راجع به این موضوع مورد سؤال قرار دادم و اکثریت قریب به اتفاق آنان تأیید نمودند، هنگامی راحترند که تمامی جایی که در آن نشسته اند را ببینند و هرگز دوست ندارند پشت به در و پشت به جایی که هستند، بنشینند، شما نیز می توانید این کار را امتحان کنید. (البته هرگاه عمدا بخواهید مردی را ناراحت نمایید می توانید اصرار کنید، جایی بنشیند که پشت به در باشد. سپس او را نگاه کنید که چگونه وول می خورد.)
چرا مردها همواره سعی در مغلوب نمودن زنها داشتند؟
تا همین اواخر که روش های جلوگیری از حاملگی هنوز ابداع نشده بود، نقش هایی که مردها و زنها ایفا می کردند، صرفا از این واقعیت ساده سرچشمه می گرفت که زنها می توانند حامله شوند و بچه هایی بپرورانند، اما مردان نمی توانند. بیایید به زندگی ساکنین عصر حجر هنگامی که با هم به شکار می رفتند نگاهی بیاندازیم:
چنان چه جیل مایل نباشد که در موضع ضعیف تری نسبت به جک قرار بگیرد، بهتر است با او همبستر نشود، چرا که به مجرد این که این کار را بکند، حامله خواهد شد و جایگاه برابر خود را با او از دست خواهد داد و بزودی سنگین شده و قادر نخواهد بود بدود. بعد از آن بچه ای به دنیا خواهد آورد که مجبور است به او شیر داده و از او مواظبت کند و دائما مراقبش باشد و از غار بیرون نرود. در نتیجه دیگر نمی تواند همراه جک برای پیدا کردن غذا بیرون برود. هنگامی که سه یا چهار بچه داشته باشد، برای همه موارد به جک متکی خواهد بود. چرا که بچه ها تمامی اوقاتش را پر خواهند کرد. این در حالی است که جک و تمامی دوستان مردش تمام قدرت و نفوذ رابطه را تنها به این دلیل در دست خواهند داشت. این آنان هستند که شکار می کنند، غذا می یابند و گوشت را توزیع می نمایند. آن که بیشتر کار می کند، رئیس قبیله می شود. چنانچه با این مردها مهربان نباشند و با آنها خوش رفتاری نکنند و از قوانینشان اطاعت ننمایند می توانند چنین تصمیم بگیرند که اصلا به آنها گوشتی داده نشود. در این صورت آنها خواهند مرد، به همین سادگی. شاید به همین دلیل است که هنوز هم برخی از مردها از فکر این که زن هایشان به سر کار بروند و پول در بیاورند تا سر حد مرگ می ترسند. چرا که حالا دیگر زنشان به خاطر گوشت به آنها وابسته نخواهد بود و می تواند سهم خودش را از بیرون به خانه بیاورد. اگر چه قرن هاست که دیگر مردها برای غذا شکار نمی کنند، اما زن ها هنوز به خانه هایشان چسبیده اند و به خاطر قابلیت بارور شدن، قدرت اقتصادی همواره در دست مردان بوده و به همین دلیل کنترل رابطه را نیز آنان در دست دارند.
دلایل روانشناختی غالب بودن مردها
آیا چنین فکر نمیکنید مردانی که با شما بدرفتاری میکنند و تحقیرتان می نمایند به طرزی پنهان به شما حسادت نموده و از جانب شما احساس خطر می کنند؟ فرضیه های زیادی وجود دارد که دلیل این حالت را حسادت مردها به قابلیت خلاقیت و باروری زنان، در واقع حسادت و ترس میدانند. در طول دوره ی بارداری، بدن زنها دستخوش تغییرات شگفت انگیزی می شود که مردها قادر به درک آن نیستند. چنین به نظر می رسد که زنها قابلیت ها و غرایزی دارند که مردها از آن بی بهره اند. آنها می توانند بارور شوند و بچه به دنیا بیاورند و این به نوبه ی خود اعجازامیزترین توانایی است که وجود دارد تمامی این عوامل می توانند در نیاز به سلطه طلبی،برتری و غالب بودن مردان دخیل باشند
در این میان فرضيه ای جدیدتر از سایر فرضیه ها است که می گوید: «نیاز جنس مذکر به برتری، برخاسته از این نیاز مردها به استقلال و داشتن هویتی متمایز و مستقل از مادرشان و در کل هر گونه جنس مؤنث میباشد.» از آن جا که یگانه الگو و مدل برای یک پسر بچه کوچک مادرش است، پس او هویتش را وابسته به مادرش می داند، مگر آن که کاری بکند که او را از مادرش متمایز بسازد همگی ما شاهد این رفتار خاص پسرها هنگامی که به سن بلوغ می رسند، بوده ایم. به ناگهان آنها دیگر دوست ندارند مادرشان را ببوسند و یا لمس کنند. حتی ممکن است ابراز بدارند که مادران خود را چندان نیز دوست ندارند. در واقع در تلاش به منظور تعریف هویتی متفاوت از خود می باشند، هویتی مردانه.
نانسی کودورو نویسنده کتاب «تولید مجدد تولد»چنین می گوید:
«پسرها به طرزی ناخودآگاه سعی در از خود راندن مادرانشان دارند. آن ها تلاش می کنند وابستگی شدید خود به مادرشان را انکار کنند . وابستگی که هنوز آن را با قوت تمام حس می نمایند. آنها این کار را با سرکوب کردن هر گونه انگیزه مؤنث در درون خود و مهمتر از همه با بی اهمیت جلوه دادن هر انگیزه مؤنثی در دنیای خارج انجام می دهند.»
کودک کوچک و سرکش درون مردها. هم چنان بدنبال آن است تا ثابت کند، هویتی متمایز از مادرش دارد. لذا به تلاش خود جهت مغلوب کردن زن ها ادامه می دهد، او زن ها را پست تر از خود می بیند. گویی می گوید: « ببین از آن جا که من روی شما کنترل دارم پس از شما بهترم و از شما نیستم.»
مرکز مشاوره دیدار 02188893258
www.clinicdeedar.com
http://t.me/clinicdeedar