تغییر نگرش
آیا می توانید قبول کنید که اعتقاد شما به جدایی از خداست که باعث نگرشی می شود که شما آن را مساله می نامید؟ آیا می توانید دریابید که همه ی آنچه را که مساله می نامید همه توهم محض و یا اشتباه فکر شماست؟ اگر خدا همه جا هست، جایی نیست که خدا در آن نباشد، بنابراین همیشه خدا با شماست. شما شاید اینطور فکر نکنید. همین سیستم اعتقادی است که این به اصطلاح مشکلات یا مسایل را به وجود می آورد. اگر بتوانید حقیقت این توهم را دریابید، حل می شوند – درست همچنان که میدانید دو دو تا چهار تا درست است و دو دو تا پنج تا نادرست است، با دریافتن حقیقت این خطای ریاضی، به سادگی حل می شود. همه ی اعتقادهای شما نیز که “مسایل را در ذهن تان به وجود می آورند، در صورتی که انرژی بالاتر حقیقت را در مورد آنها دریابند به سادگی حل خواهند شد. قديس فرانسیس آسیسی در دعای مشهورش از ما می خواهد که ذهنیت خود را درباره ی این تفکر تغییر دهیم: “جایی که نفرت هست، باشد که من عشق ببینم. روشنایی همیشه تاریکی را از بین می برد. عشق همیشه نفرت را زایل می کند. روحیه همیشه مشکل را رفع می کند. وجود مشکلات و مسایل به خاطر ذهنیت نفس شماست که قادر نیست آگاهی ذهن روحانی شما را دریابد، درست همچنان که تاریکی درکی از روشنایی ندارد.
با تجدید نظر در باور خود در مورد واقعیت، می توانید ذهنیت خود را عوض کنید و هر مساله ای را که در گمان دارید دور اندازید. نگرش خود نسبت به خودتان را تغییر دهید و عزم کنید که حتی در بدترین شرایط به ارتباط خود با انرژی عالی خداوند معتقد باشید. هر چیزی را که مشکل و مساله به نظر می رسد به خویشتن روحانی خود رجوع کنید. مطمئن باشید که مساله ” چنان نیست که به نظر می رسد. در اعتقاد خود به این که کی هستید و چه کاری قادرید بکنید، تجدید نظر کنید.
تفاهم جديد شما با واقعیت
افکار شما در واقع منشا همه چیز در زندگی شماست. هر رابطه ای که دارید، همیشه با شماست. اگر رابطه تان بد و مزخرف است، علتش این است که درباره اش این طور فکر میکنید. شخصی که با او رابطه ای دارید در این لحظه، یا وقتی سرکار هستید، یا وقتی در حمام هستید، با شما نیست، اما افکار شما درباره ی آن شخص همیشه با شماست. تنها راه شناختن شخص دیگر در فکر شماست. نمی توانید به درون وجود آدم ها بروید و جای آنها قرار بگیرید. فقط می توانید با افکارتان آنها را حلاجی کنید. اگر دنبال این هستید که ببینید چه عیوبی دارند و آن تصویر منفی را در ذهن تان ذخیره می کنید، در این صورت رابطه ی شما آنجاست. اگر فکرتان را عوض کنید و به چیزی که دوست دارید توجه کنید نه به چیزی که به آن بر چسب بد بودن می زنید، در این صورت كل رابطه ی خود را تغییر داده اید. با تغییر دادن ذهنیت، رابطه ی شما از یک رابطه ی مزخرف به رابطه ای پرشکوه تبدیل می شود. سعی کنید همیشه یادتان باشد که هر رابطه ای را همیشه با خودتان دارید و با خود عمل می کنید. رابرت فراست می گوید: شما چیزی را به خاطر آنچه هست دوست دارید. اگر این را فراموش کنید و دیگران را بر مبنای آنچه خودتان فکر می کنید باید باشند یا هستند، بسنجید یا بخواهید ببینید که در مقایسه با شما چگونه اند، در این صورت عشق را کنار گذاشته اید و رابطه در ذهن شما لوث شده است. شما هر چیز و هر کس را در افکارتان تجربه می کنید و می سنجید. افکارتان را عوض کنید، تا آنچه را که در وجودتان به عنوان مساله یا مشکل حمل می کنید عوض شوند. جهان صرفا به همان طرز است که هست. اقتصاد همان است که باید باشد. آدم هایی که در دنیا “بد” رفتار می کنند همان کاری را می کنند که قرار است بکنند. شما می توانید آن را هر طور که دوست دارید تعبیر کنید. اگر به خاطر همه ی آن “مسایل” سرشار از خشم هستید، صرفا یکی دیگر از آدم هایی هستید که به بیشتر شدن خشم در این دنیا کمک می کنند. میل شما به این که درباره ی پایین ترین انرژی ها کاری بکنید، به شما انگیزه ای خواهد داد که مهربان تر، حساس تر و آرامتر باشید، و به این صورت، روی آنهایی تاثیر خواهید گذاشت که به خدا دورتر از آن هستند که به اصل خود برگردند. این تفاهم جدید با خودتان که همواره با آن منبع روحانی در تماس باشید حتی وقتی که چنین کاری بسیار دشوار به نظر می رسد، اجازه که خواهد داد که هر مقدار هماهنگی کاملی که بدن شما برای آن طراحی شده است به شدت افزایش یابد. “بیماری ها را به خدا واگذارید و به بدن خود ورزش مرتب، غذای سالم، مقدار زیادی آب پاک و زلال، و مقدار فراوانی استراحت روا دارید تا بتواند به صورت مخزنی عمل کند که روح در آن جریان یابد و جاری شود.
تفاهم جدید شما با واقعیت که در ضمن آن نفس مادی خود و شخصیت خود را با نفس روحانی خود که مرتبط با خداست در آمیخته اید، کم کم انرژي عالي عشق و روشنایی از خود ساطع خواهد کرد، هر جا که بروید دیگران شکوه و فروغ خدا آگاهی را در شما احساس خواهند کرد و ناهماهنگی و بی سامانی و همه ی مساله ها در حضور شما بروز نخواهند کرد و جلوه گر نخواهند شد. از پایین ترین پلهی نردبان انسانیت تا بالاترین پله بالا روید. با تغییر دادن ذهن خود، از ذهن مساله ساز و مساله نگر، به ذهنی که حل مسایل می کند، به صورت موجودی عرفانی در آیید.
سه مرحله ی آگاهی
در سراسر زندگی تان می توانید خود را بر اساس سه سطح از آگاهی بسنجید. آدم های معدودی همیشه در یکی از این سه سطح می مانند، اگر بمانند. این سطوح آگاهی از پایین ترین تا بالاترین سطح به این قرار است:
١-نخستین مرحله، آگاهی نفسانی است.
در آگاهی نفسانی، توجه عمده ی شما بر شخصیت و بدن خودتان است. اعتقاد شدید و استثنایی به جدایی خود از دیگران، از همه ی کسانی که دوست داشتید وارد زندگی خود کنید، و از خدا وجود دارد. این نگرش شما را در حال رقابت به خاطر سهم تان قرار می دهد. گویی وظیفه ی شما این است قبل از همه به مقصود برسید. وقتی در سطح آگاهی نفسانی هستید برنده شدن و اول شدن به نظرتان مهم ترین چیزی است که می توانید انجام دهید. بسیاری از وقت تان را صرف محاسبه ی موفقیت خود در فایق آمدن بر دیگران می کنید. اگر بیش از دیگران دارید، از خودتان راضی هستید. پول زیاد داشتن حال تان را بهتر می کند. جمع کردن جوایز و مزایا و کسب حیثیت و در پله ی بالاتری در نردبان ترقی بودن به شما انگیزه میدهد که از خودتان خوشتان بیاید. آگاهی نفسانی شما را وامیدارد که رقابت کنید، مقایسه کنید و نتیجه بگیرید که بهترین هستید و بنابراین توجه تان را روی این متمرکز می کنید که تندتر بروید و بهتر از دیگران به نظر آیید. در این مرحله از آگاهی است که مسایل وجود دارند. در این مرحله است که آرامش درونی عملا ناممکن است و موفقیت از شما می گریزد، زیرا شما باید بکوشید که جای دیگر باشید. برای آن که بتوانید فراغتی بیابید باید این نفی همیشه طالب کار راضی نشدنی را مهارکنید. احساس یاس و خشم و نفرت و مرارن و افسردگی و اضطراب از دلهره و نگرانی نفس و اصرار آن به زیستن طبق معیاری خارجی ناشی می شود. نتیجه ی آن دلهره ی ناکام ماندن یا عقب ماندن است. نفس شما اجازه نمی دهد که دمی بیاسایید و همواره بیشتر و بیشتر مطالبه می کنید زیرا می ترسد که شکست بخورید. وقتی از نفس خود فراتر روید و به خویشتن عالی تر خود دست یابید و آن را نیروی برتری از زندگی خود قرار دهید در آن زمان احساس رضایت و آرامش و توفیق باطنی خواهید کرد.
۲- دومین مرحله، آگاهی جمعی است.
آگاهی جمعی شبیه آگاهی نفسانی است جز این که از خود گذر می کنید و دیگر خود را مرکز اصلی زندگی خود قرار نمی دهید و دیگران را نیز که اعضای قبیله و خانواده ی شما هستند منظور می دارید. خویشتن فردی خود را مهار می کنید و به گروه وسیع تر و بزرگتری که همان خود جمعی یا گروهی است، می پیوندید، عضویت شما بر مبنای خانواده شما، میراث شما، پیشینه ی نژادی شما، دین شما، زبان و وابستگی های سیاسی شما و از این قبیل است. از شما انتظار می رود که همچون گروهی که جزیی از آن هستید فکر و عمل کنید. به نام وطن پرستی به جنگ می روید تا کسان دیگری را که آنها نیز درست در شرایط شما هستند بکشید. خود را عضو قوم و نژاد خاصی می دانید که غالبا برچسب هایی مثل ایتالیایی، چینی یا آمریکایی افریقایی دارد. در مرحله ی آگاهی جمعی شما غالبا در خدمت ادامه دادن به مسایل اجتماعی همچون جنگ و وحشت هستید که همه ریشه در خصومت های آبا و اجدادی چندین هزار ساله دارند، اما در زندگی روزمره نیز جا باز کرده اند. خانواده ها از شما انتظار دا نگرش آنها را اتخاذ کنید، از هر کس که آنان متنفرند متنفر باشید کسی را که آنان دوست دارند دوست بدارید. شما متحد چشم و گوش بسته ی جمعی هستید که شاید سلاح برای کشتار می سازد که شما معمولا با آن مخالفيد اما به هر صورت آن را انجام می دهید زیرا می گویید: این وظیفه ی من است. بعضی پلیس ها و سربازان همنوعان خود را با رفتاری بدتر از جانی ها یا به اصطلاح دشمنانی که بسیار مورد نفرت خودشان است. نابود می کنند. قساوت و وحشی گری ما نسبت به هم نوعان خودمان غالبا با ذهنیت آگاهی جمعی صورت می گیرد و توجیه می شود. اعضای دارو دسته ها و باندها شیوه های تبهکارانه ای دارند و با ذهنیت گروهی و طایفه ای عمل می کنند. به هر حال، آنچه گروه دیکته می کند به صورت کارت شناسایی شما به عنوان انسان در می آید. به یاد داشته باشید که نمی توان با همان ذهنی که مساله ای را به وجود آورده است آن مساله را حل کرد. برای حل و فصل مناقشه ای که از آگاهی جمعی ناشی می شود، یا باید ذهن خود را تغییر دهید یا همچنان با مساله ای که در درون شما هست سر کنید. حل و فصل مسایلی که به آگاهی گروهی مربوط اند مستلزم گذر کردن به مرحله ی بالاتر است.
٣- سومین مرحله، آگاهی معنوی است.
این مرحله از آگاهی که فارغ از وجود مساله است مرحله ی پیوند است نه جدایی. در آگاهی معنوی و عرفانی شما احساس می کنید که با همه افراد، همه موجودات، با همه ی کره زمین، با خدا ارتباط و پیوند دارید.
احساس پیوند به این معنی است که شما حقیقتا حس می کنید که ما همه یکی هستیم و تن واحدی محسوب می شویم و آسیبی که به یکی وارد بیاید در واقع آسیبی است که بر خود ما وارد می آید. در اینجا همیاری رقابت را کنار می زند، نفرت در برابر عشق و دوستی رنگ می بازد و اندوه و افسردگی در برابر سرور و مسرت و شادی از میان می رود. در این مرحله شما عضوی از نوع بشريد نه یک زیر گروه. در اینجا ملت جهانی هستید و از شعوری جهانی برخور دارید نه میهن پرستی در درون مرزهای یک کشور. در آگاهی معنوی، شما احساس جدایی از دیگران، از چیزهای دیگر و از خدا نمی کنید. شما دیگر آن نیستید که دارید، که به دست آورده اید، یا دیگران درباره ی شما فکر می کنند. شما را دوست می دارند و ذهنیت شما تغییر یافته است. اکنون مسایل فقط توهم های ذهنی اند که شما دیگر با خودتان حمل نمی کنید.
چنان که مهاتما گاندی، انسان دوست بزرگ گفته است: “انسان دقیقا بدان حد از عظمت دست می یابد که برای رفاه هم نوعش تلاش می کند. این مرحله ی خدا آگاهی عرفانی است. جایی است که می توانید با تغییر دادن افکارتان از آگاهی نفسانی و جمعی به عرفان و معنویتی بالاتر یک زندگی فارغ از مساله در پیش بگیرید. در اینجا آنچه را که تو رو هنگام گفتن این سخن در نظر داشت حقیقتا درک می کنید که “عشق را فقط با عشق بیشتر می توان پاسخ داد.”
مرکز مشاوره دیدار 02188893258
http://t.me/clinicdeedar
www.clinicdeedar.com