تاثیر تفاوت های فرهنگی در ازدواج

 

تاثیر تفاوت های فرهنگی در ازدواج

مشکلات احتمالی ناشی از تفاوت های اجتماعی، فرهنگی و تحصیلی

1- ممکن است دریابید که نقاط مشترک کافی ندارید.

الیویا، پزشک چهل و شش ساله در یکی از جلسات گروه درمانی ” الکلی های گمنام” که در زمینه ی اعتیاد به الکلی ها کمک می کند، با” تد” ، باغبانی چهل و هشت ساله آشنا شد. هر دوی آنها در ترک بودند و به زودی به ازدواج فکر می کردند. همکاران الیویا در بیمارستان از او می پرسیدند: با یک باغبان؟ راجع به چه چیزی با هم صحبت می کنید؟ الیویا به آنها می خندید و میگفت که برای تنوع هم که شده باشد، از اینکه اینبار در رابطه ای سالم و به دور از الکل است، بسیار خوشحال است. اما در پس ذهن خود از تفاوتهائی که بین او و تد وجود داشت، در عجب بود، الیویا به هنر علاقه ی وافری داشت و اغلب  دوستان و فعالیتهای  او حول موضوعاتی نظیر کنسرت، تئاتر، کارها و فعالیت های خلاق هنری دور می زد . «تد»، دقیقا نقطه مقابل او بود، به این معنی که تحصیلات دانشگاهی نداشت و تمام زندگیش را بیرون کار کرده بود. با غرور میگفت: «به یاد ندارم که ظرف بیست سال گذشته به جز شلوار جین آبی لباس دیگری پوشیده باشم. البته اليويا عاشق این حالت «تد» بود. او به هیچیک از مردهای متظاهری که الیویا تا بدان موقع ملاقات کرده بود، شباهتی نداشت. چند ماه اول، تفاهم تد و اليويا فوق العاده بود. بیشتر وقتشان را تنها با یکدیگر می گذراندند یا به جلسات گروهی ترک الکل میرفتند. مشکلات از وقتی شروع شدند که الیویا از تد دعوت کرد تا در جشنواره خیریه ای که او در ترتیب دادنش برای بیمارستان کمک کرده بود، شرکت کند. تد اصرار می کرد که:«تنها به شرطی خواهم آمد که مجبور نباشم کت و شلوار بپوشم.» اليويا از او خواهش می کرد: «ببین، فقط یک شب است. مطمئنم که از دوستانم خوشت خواهد آمد. من همه چیز را راجع به تو به آنها گفته ام.» تد با بی میلی موافقت کرد. آن روز عصر یک فاجعه بود. حوصله تد تا سر حد مرگ از دست دوستان اليويا و صحبتهایشان درباره «فلان، هنرمند و «بهمان افتتاحیه سررفت و حتی یک کلمه هم حرف نزد. الیويا احساس میکرد از وسط نصف شده است. بخشی از او می خواست تا به خودش در جشنواره خیریه ای که سخت به خاطر برپائی آن زحمت کشیده بود، خوش بگذرد و بخشی دیگر خواهان آن بود که به تد سخت نگذرد. در پایان آن عصر، دیگر اشکهایش سرازیر شده بودند.ظرف چند ماه بعد، مشکلات «تد» و الیویا، بالا گرفت. یکبار «تد»، الیویا را در یک مهمانی بولینگ به دوستان خود معرفی کرد. در بین دوستان تد، الویا اس میکرد که ” وصله ناجور” است. درست همان احساسی که تد در جشنواره ی خیریه ی بیمارستان در میان دوستان الیویا داشت. اليويا در پایان مهمانی چنین توضیح داد: دوستان تد آدمهای خونگرم و خوبی بودند؛ اما چیزی نداشتیم که راجع به آن صحبت کنیم، آن شب هنگامی که الیویا به رختخواب رفت، می دانست که بیش از آن نمی تواند از حقیقت فرار کند: محال بود که ازدواجش با تد موفق باشد. آنها خیلی با هم فرق داشتند. او به تد، مرد آرامی که خوابیده بود و الیویا شیفته اش، بود فکر میکرد و به خاطر آنچه که هرگز نمی توانست به حقیقت بپیوندد و به خاطر عشقی که به اندازه کافی بزرگ نبود تا فاصله بین آنها را پر کند، اشک میریخت.

برخی از زوج ها از تفاوتهایشان به سود خود استفاده میکنند. از یکدیگر می آموزند و خود را جلا می دهند. اما چنانچه تفاوتها فاحش باشند، تنها سبب درگیری و احساس بیگانگی خواهند شد.
 ٢- ممكن است دریابید که ارزشهای کاملا متفاوتی دارید.
سیستم ارزشی یک یک ما براساس طرز تربیت، فرهنگ قومی نژادی، سطح تحصیلات و تجارب زندگیمان شکل گرفته است. چنانچه اینگونه سوابق شما به طرز فاحشی با سوابق نامزد / همسرتان متفاوت باشند، احتمالا خواهید دید که از ارزشهای کاملا متفاوتی برخوردار هستید.
زوج هائی که از ارزشهای مشابهی برخوردار هستند، شانس خوشبختی، هماهنگی و تفاهم بیشتری داشته و رابطه ای پر دوامتر خواهند داشت.
ارزشهای شما تعیین کننده بسیاری از جنبه های شخصیتی شما می باشند:
* طرز رفتار و برخورد شما با دیگران
* طرز رفتار و برخورد شما با خودتان 
* پول خرج کردنتان
* بزرگ کردن بچه هایتان
* اهدافتان در زندگی و روش رسیدن به آنها
* عقاید سیاسيتان
* نگرش و برخورد شما در رابطه با آنهائی که بخت و اقبال و نصيبشان از زندگی کمتر از شما بوده است.
* عادتهایتان در رابطه با بهداشت و سلامت
ارزشهای شما، هر روز زندگیتان را از خود متاثر می سازند. هنگامی که ارزشهای شما و نامزد/ همسرتان خیلی فرق داشته باشند، مرتب تنش زیاده از حدی را در رابطه تان با او تجربه خواهید کرد. این می تواند رابطه تان را به یک میدان نبرده تبدیل کند.
هنگامی که مارک، سی و شش ساله و جولیانا، بیست و نه ساله برای کمک به رابطه شان پیش من آمدند، هنوز بتازگی عروسی کرده بودند. مارک شکایت کرد: «کارمان این شده که همه اش سر پول دعوا بکنیم. جولیانا طوری رفتار میکند که انگار آه در بساط نداریم. دیگر از اینکه به من بگوید پولی را که خودم در آورده ام چطور خرج کنم، خسته شده ام. »

جولیانا در حالی که اشک در چشمهایش جمع شده بود، با اصرار گفت: خوب، اگر تو اینقدر ولخرج نباشی، مجبور نخواهیم بود سر پول دعوائی بکنیم. تنها سعی من این است تو را وادار کنم کمی برای آینده مان پس انداز کنی. اما تواینقدر عادت کرده ای که هر کاری خواستی بکنی که غیر ممکن است بتوانم با تو درباره آن صحبت کنم. از اینکه اینقدر به خاطر چیزی که هر زن خوب دیگری نیز انجام می داد سرزنش میشوم، خسته شده ام.»

مطمئنم اگر راجع به گذشته مارک و جولیانا چیزهائی به شما بگویم، خواهید توانست درک کنید که چگونه به این بمب ساعتی تفاهم برخورد کردند. مارک از خانواده ای نسبتا ثروتمند بود. پدرش مرد «خود ساخته ای» بود که صاحب فروشگاههای زنجیرهای پوشاک بود. او از اینکه توانسته بود به بچه های خود چیزهائی بدهد که هرگز خود در کودکی نداشته بود احساس غرور و افتخار میکرد. مارک هر سال کریسمس برای اسکی به کلورادو می رفت و تابستان ها هم به اروپا سفر می کرد. او به یک دانشگاه خصوصی گران قیمت رفته بود و بعد از آن به شهر خودشان برگشته بود تا پیش پدرش کار کند. او هرگز خود را از لحاظ اقتصادی، «بی فکر» و «پول خراب کن» به حساب نمی آورد. تنها دوست داشت از چیزهای خوب در زندگی لذت ببرد.
گذشته جولیانا کاملا متفاوت بود. او در بین چهار بچه مادر مجردش، بزرگترین بود. پدر او وقتی که هنوز بچه ها کوچک بودند، خانه را ترک گفته بود و فقط گاهی برایشان پول می فرستاد. عشق و محبت زیادی در خانه جولیانا و جود داشت؛ اما چیز زیاد دیگری وجود نداشت. مادر او دو شغل داشت تا که مخارج بچه ها را تأمین کند و هنگامی که جولیانا به اندازه کافی بزرگ شد، بعد از مدرسه سرکار رفت تا در پرداخت صورتحسابها کمک کند. شعاری که او با آن زندگی کرده بود، «صرفه جوئی» بود، از نظر او پول چیزی بود که برای به دست آوردن آن می بایستی که سخت کار کرد و فقط نیز به منظور کارهائی معقول و واقعی مثل غذا، اجاره و هزینه دوا و درمان خرجش نمود.
هنگامی که مارک، جولیانا را دید، فورا جذب عملی بودن و واقع بینی او شد. مارک گفت: او به هیچیک از دخترهای دیگری که بیرون به دنبال شوهر بودند شباهتی نداشت. مارک درباره ی گذشته جوليانا و بزرگ شدنش چیزهایی می دانست، اما هیچوقت نمی توانست بفهمد که چرا او برای خودش لباس های تازه ای نمیخرد یا  وقتی که مارک به مناسبتی به او طلا و جواهرات گرانقیمت هدیه می داد، ناراحت می شود. مارک با عصبانیت گفت:«هفته ها بدنبال پیدا کردن دستبندی که می خواستم به مناسبت اولین سالگرد ازدواجمان به او بدهم، وفت صرف کردم. ولی وقتی که جعبه آن را باز کرد، تنها چیزی که گفت، این بود: مارک، تو نباید به خاطر این دستبند اینقدر پول می دادی. درست نیست آن را دستم کنم. » جوليانا سرش را تکان داد و گفت: «او حتی به من نمی گوید چه وقت می خواهد خریدهای مهم بکند. احساس میکنم جدا افتاده ام و اینکه او چیزی را از من پنهان میکند.
چه وقت می تواند موفق باشد؟

هنگامی که زن و شوهر، هر دو مایل باشند که با ارزشهای یکدیگر کنار بیایند و زمینه مشترک و مساعدی بیافرینند، می توانند که بر این بمب ساعتی تفاهم فائق آیند. نقاط مشترک جولیانا و مارک آنقدر کافی بود تا زمینه مساعدی برای تلاش در رفع این عدم تفاهمشان فراهم کند. آنها در نجات رابطه شان موفق بودند زیرا که مصالحه کردن و «سازش» برای آنها، فدا کردن نیازهایشان معنا نشده بود؛ بلکه به معنای صحه گذاشتن به آنها، تقویت و بهبود آنها و در نهایت برآورده کردن مسالمت آمیز آنها بود. بسیاری از ارزشهای جولیانا صرفا اولویت هایی ساده نبودند بلکه برخاسته از برنامه ریزی احساسی او بودند.

 او در کودکی از روی نیاز آموخته بود که از نظر اقتصادی محافظه کار باشد. او در ضمن جلسات مشاوره دریافت که عملکردهایش در زندگی فعلی نیز هنوز متأثر از «ذهنیت فقر» بودند و لذا این فرصت را به مارک نمی داد تا ثابت کند می تواند پول خرج کند، بدون اینکه اقتصاد خانواده را به مخاطره بیاندازد. مارک نیز به نوبه خود متوجه شد طوری پول خرج می کرده که انگار هنوز مجرد است. او همچنین دید که با نگفتن به جولیانا در مورد خریدهای بزرگ، او را در تصمیم گیریهایش دخالت نمیداده است. او قول داد که نسبت به احساسات جوليانا حساس تر باشد و جولیانا نیز متعهد شد که به مارک اعتماد بیشتری داشته باشد. مارک و جولیانا با همکاری توانستند که ارزشهای فردی جدید و سالمتری برای خود بیافرینند و در این فرآیند حتی بیش از پیش به یکدیگر نزدیک شدند.
احتیاط:  آن دسته از ارزشهایتان را که احساس میکنید قسمتی از وجود شما شده اند، هرگز به هیچ وجه کنار نگذارید. زیر پا گذاشتن آنچه که به آن اعتقاد دارید، آنهم تنها به منظور حفظ آرامش، در دراز مدت نتیجه عكس خواهد داد. به عنوان مثال چنانچه «سلامت» و مراقبت از خودتان، یکی از ارزشهای مطلوب شما به حساب می آید، اما نامزدتان «آت و آشغال» زیاد می خورد، سیگار میکشد و علاقه چندانی نیز به تغییر نشان نمی دهد، شما به هیچ وجه نمیبایست سعی کنید که خود را شبیه او کنید و به بدن خودتان آسیب برسانید. این ایده خوبی است که ارزشهایمان را هر چند هرازگاهی مورد بازنگری قرار دهید و اگر جا برای تغییر دارید، که چه بهتر. اما این کار را فقط به خاطر خودتان انجام دهید نه برای خوشحالی نامزد / همسرتان یا حفظ رابطه.
چه وقت موفق نخواهد بود؟
بعضی از زوجها آنچنان در دیدگاهها، طرز تفکر و دیگر جزئیات متفاوت هستند که اساسا محال است بتوانند با یکدیگر زندگی کنند. این همان مورد شلی و علی بود.
شلی زنی خوش صحبت و زیبا بود که از یک مزرعه روستائی در آرکنسا به تگزاس آمده بود و با علی یک ایرانی خوش تیپ و موفق آشنا شده بود. در ابتدا علی با تصویر ذهنی شلی از یک همسر ایده آل مطابقت داشت: جذاب، تحصیلکرده و بسیار مؤدب. او تا قبل از ازدواج با شلی، شور و اشتیاق زیادی از خود نشان می داد و مسافرتهای مهیج و هدیه های بسیار به پای او می ریخت و هنگامی که به او پیشنهاد ازدواج داد، شلی به وجد آمده بود.
به مجرد اینکه ازدواج کردند، همه چیز عوض شد: على محتاط تر و متوقع تر شد و از شلی انتظار داشت که هم تمام وقت بیرون کار کند و هم کارهای خانه را انجام دهد: خرید برود و آشپزی نیز بکند. همینکه شلی با فرهنگ و آداب و رسوم خانوادگی علی بیشتر آشنا شد دیگر براستی نگران و معذب گردید. اینطور شده بود که می بایست هفته ای چند بار به خانواده على سر می زدند. شلی نمی توانست بفهمد که چرا على تا بدین حد تغییر کرده بود . اما واقعیت این بود که علی هرگز زیاد هم عوض نشده بود، بلکه حال که ازدواج کرده بودند و با یکدیگر زندگی میکردند ارزشهای علی در ارتباط با ازدواج و اداره خانواده فرصتی یافته بودند تا آشکار شوند. شلی هرگز متوجه این نشده بود که ارزشها و زمینه های فرهنگی شان تا چه حد متفاوت بودند. او راجع به این مسائل با على صحبت کرد و دست آخر اینطور شد که جر و بحث و دعوای بزرگی بین آنها در

گرفت در آن علی گفت که «مرد خانه» است و خواسته های او مهمتر هستند. شلی سعی میکرد تا درد و نگرانی رو به افزایش خود را نادیده بگیرد اما با این کار تنها ناراحت تر می شد. درمانده و نومید از نجات ازدواجشان، به تنهایی نزد یک مشاور پیش از ازدواج رفت. بعد از چند جلسه، با این حقیقت دردناک مواجه شد که او و على از سیستمهای ارزشی کاملا متفاوتی برخوردار بودند و توانست چیزهای بیشتری راجع به زمینه های فرهنگی او بفهمد. شلی تلفنی به من گفت که: «تمام این مدت تنها او را سرزنش کرده بودم و تقصیر را به گردن او می انداختم. على، همیشه «خودش» بود. او همینجوری زندگی می کرد. خانواده اش همیشه همینطوری بودند. در فرهنگ او زنها نقش کاملا متفاوتی دارند. موضوع این نیست که اشتباه میکنند. فقط با تربیت و فرهنگ من و آنطور که من بار آمده ام، فرق دارد. هیچگاه وقت صرف آن نکردم که قبل از ازدواج راجع به این قبیل مسائل با او صحبت کنم. خیلی غرق «عشق» شده بودم.» شلی می بایست که با این واقعیت رو به رو میشد که نه تنها قرار نبود على تغییر کند، بلکه نمی بایست و نمی خواست هم که تغییر کند. این حق مسلم او بود که آنطوری زندگی کند که دوست داشت و موضوع فقط این بود که شلی نمی خواست اینطور زندگی کند.

شلی درس مهم و در عین حال دردناکی از علی آموخت : او می بایست که در ابتدای رابطه چیزهای بیشتری راجع به ارزشهای همسر آینده خود بفهمد.
برای شناخت بیشتر همسر آینده تان به یک مشاور پیش از ازدواج مراجعه نمایید.
مرکز مشاوره دیدار  02188893258
http://t.me/clinicdeedar
www.clinicdeedar.com

5 دیدگاه دربارهٔ «تاثیر تفاوت های فرهنگی در ازدواج»

  1. casinocommunity

    First of all, thank you for your post. casinocommunity Your posts are neatly organized with the information I want, so there are plenty of resources to reference. I bookmark this site and will find your posts frequently in the future. Thanks again ^^

  2. Looking at this article, I miss the time when I didn’t wear a mask. majorsite Hopefully this corona will end soon. My blog is a blog that mainly posts pictures of daily life before Corona and landscapes at that time. If you want to remember that time again, please visit us.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا

Notice: ob_end_flush(): Failed to send buffer of zlib output compression (0) in /home/clinicde/public_html/wp-includes/functions.php on line 5464