احساسات کودکان (1)
1)نیاز برخی کودکان به جلب توجه آن قدر زیاد است که از حد تحمل پدر و مادر ها فراتر می رود.می بایست راهی پیدا کرد که در عین حال که به بحث خاتمه داده می شود،کودک مطمئن شود که به او توجه کافی مبذول شده است.
لی تعریف می کرد که ده دقیقه به حرف های دخترش سوزی گوش می کرده و دخترک شرح می داده که موفق نشده نقشی در نمایش مدرسه به عهده بگیرد و از این مطلب شاکی است.لی ادامه داد :
کوشش کردم او را تسلی دهم،ولی سوزی با تفصیل ادامه می داد.دیگر از حد طاقت من خارج بود.با خودم گفتم:((وقتش رسیده که هر چه او گفته خلاصه کنم و قضیه را ختم کنم.)).گفتم :((سوزی،اعتراضت را شنیدم.تو به من فهماندی خیلی دلت می خواست در این نمایش نقشی داشته باشی.احساس می کردی که از دیگران چیزی کم نداری،یا شاید از بعضی ها بهتری.می فهمم،ولی بیشتر از این نمی توانم گوش بدهم.حالا می روم به آشپزخانه تا به کارم برسم.کاملاً درک می کنم که تو چه قدر مایوس و عصبانی هستی.))
2)بعضی اوقات بچه ها احساس شان را به زبانی چنان توهین آمیز توصیف می کنند که نمی شود به آن گوش فرا داد،چه رسد به این که کمک شان کرد.هر کدام از ما یک نقطه ی جوش مخصوص به خود داریم،ولی بعضی جملات برای همه ی ما غیر قابل تحمل هستند.مثلاً:
((بابا شکل پیر مرد هاست.چرا باید من پدری به این پیری داشته باشم ؟))یا:((آقا معلم یک الاغ احمق است.))
وقتی لوری به مادرش،هلن،گفت:((امیدوارم بمیری))،هلن پاسخ داد:((این درست نیست.می دانم عصبانی هستی ،ولی باید طور دیگری این مطلب را به من بگویی.،و حالا برو بیرون چون می خواهم تنها باشم…))وقتی لوری علت را پرسید،او فقط پاسخ داد :((بهتره یه خورده بیشتر فکر کنی.))
3)بعضی وقت ها یک هدیه ی کوچک به یک بچه ی تحت فشار خیلی کمک می کند.بهتر است هرگز نپرسیم آیا او آن را می خواهد یا نه،بلکه بدون پرسش آن را به او بدهیم.یک مداد،یک بادکنک یا یک ظرف کوچک کشمش به موقع می تواند بچه ای را شاد کند.
وقتی پسر پنج ساله ی روزالین با گریه شکایت کرد که :((مامان دیگران را بیشتر از من دوست دارد))،روزالین دستش را دور گردن پسرک حلقه کرد و گفت:((تو احساس می کنی دوست نداریم؟هیچ درست نیست که آدم چنین احساسی داشته باشد،اصلاً.فکر می کنم حالا وقت یک فنجان کاکائو و یک بوس گنده است.))
وقتی پسر لی به خاطر یک خراش جزئی که در کشتی گرفتن با برادرش برداشته بود،سرو صدای زیادی راه انداخت،لی دو قطعه یخ را در یک حوله ی قرمز رنگ پیچید و به او داد تا روی زخمش بگذارد.
4)……
ادامه در مطالب بعدی….
www.clinicdeedar.com
مرکز مشاوره و روانشناسی دیدار